part 5

107 24 3
                                    

_چی کار باید بکنم؟
مینهو ابرویی بالا انداخت و از جیسونگ فاصله گرفت و بعد از شستن کاهو ها اونهارو چند بار تکوند که صدای اعتراض جیسونگ بلند شد
_یااااا لی مینهو خیسم کردی
با خونسردی نزدیک جیسونگ رفت و بعد از برداشتن کارد و تخته‌ی گوشت (ما بهش میگیم تخته گوشت مشکل دارین؟ اگر ناراحتید دیگه ننویسم😌هاها قدرت دست منه) اون هارو روی کابینت کنار جیسونگ قرار داد و جوابش رو داد
+احساس میکنم دارم با بچم غذا درست میکنم ، بخاطر دو تا قطره اب داری جیغ جیغ میکنی؟
بعد دستش رو روی رون لخت و لطیف جیسونگ کشید و اون چند قطره رو پاک کرد
+بیا پسرم تموم شد ، حالا خشک شدی ، مشکل بعدی؟
جیسونگ پشت چشمی نازک کرد و کارد رو از مینهو گرفت
_چی کار باید بکنم؟
مینهو دستش رو دور پهلوی جیسونگ حلقه کرد و اون رو اروم روی زمین گذاشت و برش گردوند
+خب مرحله مرحله پیش میریم ، اول از همه باید صاف وایسی و کمرت رو خم نکنی چون کمر درد میگیری، مرحله دوم باید چاقو رو اینجوری دستت بگیری
و دستش رو روی دست جیسونگ گذاشت و حالت دستش رو درست کرد
_مینهو یه ذره برو عقب
مینهو متعجب به جیسونگ که گه‌گاهی شونش رو به گردنش میکشید که نفس داغ مینهو اذیتش نکنه جلب شد
متوجه شد که داره جیسونگ رو با نزدیکیش ازار میده پس کمی عقب رفت
+خوبه؟
_بله ممنونم
لبخند زد و ادامه ی حرفاش رو رو گفت
+خب حالا اروم اینجوری خوردشون کن، سعی کن یه اندازه خوردشون کنی تا چهره‌ی غذات وسوسه انگیز بشه و بعد اینجوری خوردشون کن
مینهو ناخوداگاه بخاطر اینکه تمرکز بیشتری داشته باشه جلو امده بود و جیسونگ که محو کار و حرکات دست و رگای برجسته ی مینهو بود متوجهش نشد
بدون اینکه کنترلی رو حرکاتش داشته باشه با انگشت روی رگ دست مینهو کشید
_واییی، چجوری انقدر رگای دستت بیرون زده؟
و مثل بچه ها هعی انگشتش رو روی رگ فشار میداد و با داخل رفتنش ذوق زده دست میزد
مینهو خندش گرفته بود، این پسر واقعا چندسالش بود؟ چهار؟
+جیسونگ واقعا الان رگ‌های من مهمه؟ داریم کاهو خورد میکنیم مثلا
لب‌هاش رو توی دهنش کشید و سمت مینهو برگشت و توی چشماش خیره شد
_نمیشه یه کار دیگه بهم بدی؟
مینهو محو چشمای مظلوم جیسونگ بود، از فاصله نزدیک چشماش فنجون قهوه‌ای بود که با رگه های عسلی شیرینی محاصره شده بودن
_ لی مینهو میشنوی؟
+هان؟ اهان. اره اره چیزه کار ، خب این آسون ترینشه
_نه آسون‌ترینش نیست
مینهو متعجب شد که جیسونگ با چشمایی که شبیه گربه کرده بود ادامه داد
_من میتونم این رو بشینم و غذا رو بچشم و چیزایی که کمه بگم تازه تشویقتم بکنم، نظرت چیه سرآشپز؟
مینهو یه قدم از جیسونگ فاصله گرفت و سمت گاز برگشت و یه ملاقه برداشت و دوباره سمت جیسونگ رفت
+هان جیسونگ اگر دلت کتک میخواد راه اسون‌تری هم برای گفتنش هستا
جیسونگ سریع برگشت و چاقو رو برداشت و غرغر کرد
_هعی بهت میگم من این کاهو هارو خورد میکنم هعی گیر دادی نه نه بشین تشویقم کن، منظورت چیه؟ منم باید کمک کنمااا
مینهو با خنده، زیر لب 'کیوت'زمزمه کرد و سمت موادش رفت و شروع به سرخ کردنشون کرد
انقدر توی کارش غرق شده بود که متوجه نشد جیسونگ چند دقیقه ای هست که کارش تموم شده و خیره بهش نگاه میکنه و توی ذهنش تحسینش میکنه ، کم کم حرکات مینهو یه بی قراری خاصی پیدا کرد و سریع سمت جیسونگ برگشت و لبخند کوچیکی زد و به ماهیتابه اشاره کرد 
+میشه چند لحظه همش بزنی تا بیام ؟
_کجا میخوای بری؟
مینهو سریع ماهیتابه رو به جیسونگ داد و از اشپزخونه خارج شد و در همون حال با صدای بلند جواب جیسونگ رو داد
+دستشویی
جیسونگ ریز خندید و اروم اروم همینطور که اهنگی رو زمزمه میکرد محتویات ماهیتابه رو هم‌میزد که یهو دستی روی پهلوش قرار گرفت و باعث شد با ترس بپره و دستش به ماهیتابه بخوره
_یااااا، اخخخخ
+حواست کجاست پسر سوختی؟ ببینم، نچ بزار ببینم
دستش رو گرفته بود و سعی داشت جای سوختگی رو ببینه ، بعد از بازرسی کامل دست جیسونگ رو گرفت و شیر اب سرد رو روی دستش باز کرد
+چرا حواست جمع نیست اخه ، نچ نچ نگاه کن دستای کوچولوشو
جیسونگ خیره به مینهو که غر میزد و جای سوختگی رو فوت میکرد نگاه میکرد و حتی دیگه متوجه سوزش دستش هم نبود
با صدای ارومی جواب مینهو رو داد
_من که گفتم نمیتونم اشپزی کنم
+یاد میگیری
مینهو که حالا مشغول مالیدن کرمی به دستش بود  گفته بود
_یادم میدی؟
+قصدم همینه ، اگر خودت رو روز دوم نکشی
توی یه روز همروی به شدت ترسناکش رو دیده بود و هم به شدت مهربون بودنش رو ، چرا انقدر عجیب بود این پسر
_چرا میخوای کمکم کنی؟
مینهو نگاهش رو توی چشمای جیسونگ دوخت
+چون فلیکس خواست
_چرا انقدر با فلیکس صمیمی؟چرا پدرم انقدر بهت احترام میزاره؟ چرا انقدر فکر میکنم دارین ازم یه چیزی رو پنهون میکنی؟
مینهو جدی شد و دست جیسونگ رو ول کرد و سمت ماهیتابه رفت و بعد از ریختن چند تا چیز توی ماهیتابه زیرش رو خاموش کرد
+میتونی بخوری آمادست
خواست از اشپزخونه بیرون بره که جیسونگ سریع بلند شد و دستش رو گرفت
_مینهو...
با تندی دستش رو از دست پسر بیرون کشید و اجازه نداد حرفش تموم بشه
+یادم نمیاد که انقدر صمیمی شده باشیم که اجازه داده باشم بهت به اسم صدام کنی، در ضمن من ازت بزرگترم و اینکه ديگه حق نداری توی چیزایی که بهت مربوط نیست دخالت کنی
و سریع از اشپزخونه بیرون رفت
جیسونگ مبهوت وسط اشپزخونه وایساده بود
_حالا مطمئن شدم به چیزی هست ،بالاخره میفهمم که ، هرکاری میخوای بکن لی مینهو

Prince's special flavorWhere stories live. Discover now