🐺chpter(15)

213 43 45
                                    

24 ساعت قبل
صبح روز مهمونی

_جیمین مطمعنی که این لباس خوبه ؟

دوباره لباس رو روبه روی آینه جلوی خودم گرفتم و با دقت به خودم نگاه کردم
جیمین که روی صندلی نشسته و مشغول خوردن خیارسبز بود
با لپ های باد کرده گفت

جیمین_ آره بابا عالیه

_احساس میکنم زیادی بدن نماست یکم
توش ناراحتم
مگه گودبای پارتی منه که اتقد تو چشم باشم

جیمین چشمی چرخوند

جیمین_ باید تو چشم باشی تا شاید اون آلفای بی عرضه به خودش بیاد
فکر کن ازت خواستگاری کنه ؟
واییییییییییی چه صحنه ای میشه

با چشم های حلالی ناشی از خوشحالیش گاز دیگه ای به خیارسبز توی دستش زد
لبخندی از شرینی تصوراتم روی لبم نشست و لبه تخت جیمین نشستم

_وای من اصلا آماده نیستم

جیمین_ خوب آماده میشی تا شب غصه نخور

کلافه چشمی چرخوندم

_مثل اینکه بارداری روی مغزت اثر گذاشته
دیوونه آمادگی برای ازدواج و این حرف ها

جیمین چشم درشت کرد

جیمین_ آهان
اونو میگی
غصه نخور خودم آمادت میکنم

و چشمکی زد
که خندیدیم
از حس توی دلم اخم کردم
از صبح که بیدار شده بودم همش حس های منفی داشتم و دلم شور میزد
نمیدونم
ولی انگار یک اتفاق بد قرار بود بیفته

_جیمین من از صبح همش دلم شور میزنه

جیمین خیار سبز دیگه ای از ظرف روی میز برداشت

جیمین_ برای چی ؟

شونه ای بالا انداختم

_ نمیدونم
ولی اصلا حس خوبی ندارم

توی دلم ادامه دادم شاید چون داره نزدیک عروسی کایونگ میشه این حس ها اومدن سراغم

جیمین_ بهشون فکر نکن
هیچی نیست
الکی هستن
شاید به خاطر استرس مهمونی هست آره ‌؟

_نمیدونم شاید
ولش کن

دوباره از جام بلند شدم و روبه روی آینه لباس رو جلوی خودم گرفتم

_پس همین خوبه دیگه
همین رو بپوشم
پوشیده تر ندا......

جیمین_ اه تهیونگ
دیوونم کردی
نه همین خوبه پوشیده تر نمیخواد

_اصلا تو خودت چی میپوشی ؟

با ذوق از جاش بلند شد و لباسش رو از توی کمد در آورد
با دیدنش لبخندی زدم
واقعا که زیبا بود

جیمین_ اینو یونگی برام خریده خوشگله نه ؟

_اوهوم
مثل ماه میشی امشب

Forget me!Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon