3
جیهیون:جیسونگ؟ جیسونگ؟
جیسونگ:بـ.. بله؟ اوه ببخشید.. سلام.. خوش اومدیدبا صدای مادرش دست از خیره شدن به اون پسر برداشت و احترامی به مهمون ها گذاشت و کنار رفت تا بیان تو..
جیسوک:بههه سلام رفیق قدیمی.. خوش اومدی رفیق.. اوه مینهویا تو چقد بزرگ شی..
مینهو:ممنون
جیهیون:بفرمایید بشینید تا چند دقیقه دیگه شام امادس
مینی:اوه عزیزم شرمنده بهتون زحمت دادیم
جیهیون:نبابا چه زحمتی. شما بعد مدت ها اومدید خونمونمینهیونک:تو باید جیسونگ باشی.. پدرت خیلی تعریفتو میکنه.. همونطور که میگه با ادب و خوش برخوردی..
جیسونگ سری به نشونه احترام خم کرد و لب زد:ممنونم نظر لطفتونه
مینهیونک:جیسونگا این پسرم لی مینهو عه دو سالی ازت بزرگ تره..
جیسونگ به مینهو نگاه کرد و روبه مینهیونک جواب داد:اوه بله میشناسمش.. راستش تویه کلاسیم
جیسوک:واو چه جالب
مینهیونک:ام..خوشحال میشم هوایه مینهویه ما رو هم داشته باشی... اون بعد دو سال دوباره اومده اون دبیرستان.. نمیخوام دوباره دردسر درست کنهنگاهی به مینهویی که با نیشخند داشت نگاهش میکرد انداخت و رو به مینهیوک لبخند ضایع ای زد و سرش رو تکون داد
جیسونگ:حتما همینکارو میکنم اجوشی.
و تویه دلش گفت:ولی به شرطی که پسره تو هم همکاری کنه..جیهیون:خب شام حاضره بفرمایید
.
.
.
مینی:ممنون بابت غذا..
مینهیونک:واقعا خوشمزه بود. از کی بود غذایه خوش مزه نمیخوردم.. دستت درد نکنه جیهیون شی.. راستش میدونی مینی اصلا غذاش خوب نیست..با حرف اخرش همه البته بجز مینهو زدن زیر خنده
مینی:یااا پس دسپخت من بده ارهه از این به بعد که غدایه بیرونی خوردی میفهمی
مینهیونک:هی هی شوخی کردم.. قسمت میدم من رو از غذایه خوش مزت محروم نکن..
بعد از گفتن این حرفش با انگشتش اشک هایه الکیش رو پاک کرد و باعث خنده همسرش شد..مینی:هیچوقت عوض نمیشی
جیسوک:نظرتون درمورد خوردن زهرماری چیه؟ بعد مدت ها چهار نفره
مینهیونک:چرا که نهجیهیون:من میارم.. جیسونگ تو با مینهو برید بالا باهم حرف بزنید و بیشتر اشنا شید
مینهو زیر لب غُرید:ببرید بالا باهیم حرف بیزنید.. انگار مراسم خواستگاریه..
جیسونگ به مینهو اشاره کرد با پشتش بره. مینهو پاشد و به همراه جیسونگ وارد اتاقش شد
جیسوک:امیدوارم باهم کنار بیان.. چون ما قراره زیاد همو ببینیم...
مینهیونک:امیدوارم
و تو دلش زمزمه ای کرد:امیدوارم پسره احمق من به پسرت اسیب نزنه.
YOU ARE READING
𝙻𝚘𝚟𝚎 𝚘𝚛 𝚑𝚊𝚝𝚎?!
Mystery / Thrillerعشقـ یـــــــــا نفرتـ..؟! کار سرنوشت بود که ما رو سر راه هم قرار داد.. شاید اگه به اون مدرسه نمیومدم و باهات اشنا نمیشدم انقد هم عذاب نمیکشیدم.. اما عشقی که بهت داشتم ارزش همه سختیا رو داشت.. اولش ازت متنفر بودم اما بعد عاشقت شدم.. اگه با عشقت شب...