6
فلیکس:وایی چرا نیومد پس
هیونجین کنار فلیکس نشست و بهش نگاه میکردفلیکس:چی میخوای؟
هیونجین:تورو؟
فلیکس:فازت چیه هوانگ. برو اونور بشین الان جیسونگ میاد
هیونجین:میخوام پیشه تو بشینم. جیسونگ میتونه جایه من بشینهفلیکس:یااا نمیخوامم برو سر جات بشینن
هیونجین:خشم پشهفلیکس چشم غره ای رفت و کتابش رو از کیفش دراورد
فلیکس:هر کاری میخوای بکن ایشفلیکس:هایی جیسونگ
جیسونگ:های.. ببخشید اینجا جایه منه
هیونجین:از الان دیگه جایه منه
جیسونگ:پاشو هوانگهیونجین:نمیخوام.تو برو جایه من بشین
فلیکس:جیسونگ تو برو جایه این بشین زنگ بعد میندازمش تو جاشجیسونگ:باشه
کتابش رو از کیفش دراورد و شروع کرد به نوشتن تکلیفی که نصفه گذاشته بودتش..
تمام مدت نگاه سنگین یه نفر رو رویه خودش احساس میکرد ولی سرش رو بالا نمیاورد تا ببینه کیه..
بلخره تکلیفش تموم شد. کتاب رو بست و سرش رو رویه میز گذاشت.. سردرد شدیدی داشت و میخواست تا وقتی که استاد بیاد به چشم ها و مغزش استراحت بده..بلخره دست از خیره شدن به پسری که میز بغلیش نشسته بود برداشت و به تخته خیره شد..مادرش اصرار داشت که امشب حتما خونه باشه چون مهمون دارن. و اون مهمون ها هم کسی نبودن جز خانواده هان! امشب باید هان جیسونگ رو تحمل میکرد..
.
.
.
.
فلیکس:خب جیسونگ چه خبرر.. اون هوانگ عوضی خیلی رو مخه
جیسونگ:ولش.. وای لیکس نمیدونی چی شده
فلیکس:چیشدهجیسونگ:امشب قراره با مامان بابام برم خونه لی مینهو!
فلیکس:چیییجیسونگ:اروممم
فلیکس:وایی جیسونگگ
جیسونگ:ولش بابا بیا ذهنمونو درگیر نکنیمفلیکس:وایی نگوو فردا امتحانامون شروع میشهه
جیسونگ:وایی اره..
فلیکس:باید خودمو قرنطینه کنم تو خونه و بشینم درس بخونم اگه بازم ادبیاتو بیوفتم قطعا استاد سرمو میبرهجیسونگ:پس تلاش کن. قراره بعد امتحانا یه عالمه خوش بگذرونیم
فلیکس:یوهوو
جیسونگ:بسه بسه کوچولو
فلیکس:یاا من فقط یه روز ازت کوچیک ترممجیسونگ:یه روزم یه روزه!
فلیکس:ایشش
.
.
.
.
.
جیسونگ:بشین درس بخوناا سرگرم گیم نشی
فلیکس:نبابا خیالت راحت
جیسونگ:اوکی زود برو خونه تا موش اب کشیده نشدی بای بای
فلیکس:بای بایبارون شدیدی میزد. کیفش رو بالا سرش گرفت و بدو بدو به سمت خونه دویید.. همینطور که داشت میرفت بند کفشش باز شد. خم شد تا بندش رو ببنده.. بارون بی رحمانه بهش برخورد میکرد و جیسونگ مطمعن بود که اگه یذره دیگه ادامه پیدا کنه قطعا قراره مریض شه..
YOU ARE READING
𝙻𝚘𝚟𝚎 𝚘𝚛 𝚑𝚊𝚝𝚎?!
Mystery / Thrillerعشقـ یـــــــــا نفرتـ..؟! کار سرنوشت بود که ما رو سر راه هم قرار داد.. شاید اگه به اون مدرسه نمیومدم و باهات اشنا نمیشدم انقد هم عذاب نمیکشیدم.. اما عشقی که بهت داشتم ارزش همه سختیا رو داشت.. اولش ازت متنفر بودم اما بعد عاشقت شدم.. اگه با عشقت شب...