سونگهون با اتمام حرفش لب هاشو از لاله گوش جیک جدا کرد و در تیرگی خیس چشمهای جیک اینبار بی صدا خیره شد او دنبال چیزی میگشت که اینگار درون اون چشما نبودن...
و این برایش عجیب بود.او بار ها افرادی رو از طرف وزارت خونه آموزش داده بود و اما هیچ کدوم مثل جیک نافرمانی و لجبازی نمیکردند
بر عکس با دیدن سونگهون مشتاق تر وهوس انگیز تر با اراده کامل خودشون شروع میکردن به طوری که سونگهون تا حد امکان از بوسیدنشون جلو گیری میکرد و فقط با استفاده از دست هایش و بیشتر حرف زدن حالت چشم ها و لب ها و چگونه برخورد کردن در دیدار اول را بهشون یاد میداد.چون باید می تونستن در یک ارتباط ساده برای اولین بار با طعمه سازمان که هر کدومشون مرد و زن های مهم هر دولت سیاسی بودن طوری برخورد کنن که نه حتی اونو مجذوب خودشون کرده بلکه اعتمادشونم جلب بشه و در یک دیدار اگر کارت درست پیش بره و در انتها هدف تو رو به خصوصی ترین مکان زندگیش میبره تا شب رو با تو صبح کنه اما در همین حین تو از پشت به اعتماد هدف خنجر میزنی و اینطوریه که کله گنده های هر حکومتی رو میشه توی دام انداخت و اطلاعات ازشون گرفت و در غیر این صورت حتی با کشتنشونم چیزی دستگیرت نمیشه چون سیاست پیچیده تر و کثیف تر از این حرفاست.
برای سونگهون سکس فقط معنای تبادل اطلاعات بیشتر و حفظ حکومت سازمان بود نه بیشتر..
دقیقا همچین تفکری سبب شده بود که او الان اصلی ترین مهره این سیاست به شمار می یومد فردی که هیچ کس از هویت اصلی اون با خبر نیست...
اما جیک... شبیه باکره ها رفتار میکرد شایدم واقعا هنوز....
با این افکار هنوزم چشمای پوچشو توی مردمک های لرزون پسرکی که محاصره اش کرده بود قفل زده بود.
که جیک با تکونی ریزی چشم هاشو بست و نفس عمیقی کشید که این مرد برای چند لحظه هم شده با اون نگاهی که نمیهمیدشون بهش مهلت داد تا یکم مشوش شدنش برای درک همه اتفاقای چند لحظه پیش کنترل کنه....
هنوز خب بدن سست و کرخت جیک آروم نگرفته بود که با سوال مرد به یکباره گر گرفت و احساس میکرد دود از سرش بلند میشه_باکره ای؟ تا حالا رابطه نداشتی!
-چییییییییی........... این...
داد و بیداد و به لکنت افتادن پسرکی که توی حصار دستاش گیر افتاده بود همه چیز براش روشن کرد. بی صدا قفل اون حصار باز کرد و بلند شد..
دستاشو با حرص به موهاش رسوند و توشون کشید تا به گردنش رسيد انگشت های سرد شده اش روی پوست داغ گردنش باعث میشید یکم به خودش بیاد...
لعنتی به خودش فرستاد که چرا پرونده اطلاعات زندگی جیک رو چک نکرده بود و فقط خوندن اسمش بسنده کرده بوداینجا داشت چی میشد..
حالا روی کاناپه تک نفری روبه رو جیکی که یهو از عقب نشینی مرد ترسناک هم خرسند بود هم میترسید نشسته بود و سرش رو به عقب هل داده بود برای چند ثانیه هم که شده چشماشو بست...
در همون حالت..
YOU ARE READING
silent Scream_ فریاد خاموش
FanfictionCouple : jakehoon _ جیکهون _sungjake_heesun_ jaywon این سوختن میپرستم وقتی جهنم تویی.! نفس هایی که خواستنش رو فریاد میکشید باید درون هیاهو قلبش گم میشد تا این درد رو برای همیشه دفن میکرد. اما هر دو نمی دانستن چقدر برای هم بی تابن، این نداستن همان...