توی سکوت ماشین نشسته بودن و راننده بی صدا ماشینو حرکت می داد
و جی از شیشه بیرون رو نگاه میکرد
که هنگام خارج شدنشون از محوطه گلف مورد علاقه اسکوپس همزمان شد با رعد برقی که نتیجه آن بارون شدیدی بود، این هوا دلگیر شباهت زیادی با زندگی شون داشت...سونگهون از موقعی که توی ماشین نشسته بود چشم هاش روی هم بود و یک کلمه حرف نزد
جی خب می دونست سونگهون هیچ وقت خواب درست و حسابی نداره فقط اون چشم ها رو برای یافتن به تمرکز بیشتر روی هم میزاره، اندکی یافتن آرامش!با زنگ خوردن گوشی ریشه افکارش پاره شد به دنبال صدای گوشی میگشت فهمید گوشی خودش نیست
کنجکاو به سونگهون نگاه کرد
نمی دونست اجازه داره یا نه دست کنه توی جیب سونگهون ببینه کیه اما
با زنگ خوردن پشت سر هم گوشی سونگهون به ناچار دستشو بلند کرد برای انجام کاری که میخواست_حالا بی اجازه میخای دست توی جیب منم کنی.....!
جی وحشت زده از یهو حرف اومدن سونگهون دستاشو عقب کشید با دیدن همون حالت قبلی که چشماش بسته بود و همونطور جمله شو میگفت شاخکای جی فعال شد
_چطور با چشم های بسته هم میبینی دارم چیکار میکنم؟ اما گوشات نمیشنوه گوشیت زنگ میخوره!
_حواست باشه چی میگی! برش دار بزنش روی بلند گو
جی گوشی رو که در حال ترکیدن بود سریع برداشت و اسم روشو خوند
_آقای جانگه این پیرمرد چیکار تو داره؟؟ شمارمت بهش دادی! رئیس ما رو باش
_جی درست حرف بزن و فقط گوشی جواب بده
با زدن دکمه سبز صدای پیرمرد خش دار به گوش رسید
_سلام آقای پارک امیدوارم مزاحم نشده باشم
_سلام لطفا کارتون بگید
_راستش خب چیزه.... می دونین.. یکم هم الان توی شکم از چیزی که دیدم...
_چی دیدین؟
_خب می دونید شاید به من ربطی نداشته اما گفتم بگم شاید کمکی کرده باشم در مقابل محبت هاتون.
سونگهون که داشت کلافه میشد از طفره رفتن بی خودی پیرمرد..
_چه کمکی چه دیدین! لطفا برید سر اصل مطلب
_چیزی که میخام بگم شاید صلاح نباشه
جی کنجکاو شده بود اما سونگهون همون طور با چشم های بسته مکالمه رو ادامه داد
_بفرمایید مشکلی نداره
جی از این همه موادب بودن سونگهون در برابر این پیرمرد همیشه تعجب میکرد،!
_خب راستش..... بنظر من باید یکم ملایم تر رفتار کنید توی رابطه.. دوست پسرتون رو یکم آزاد تر بذارید...... پارتنرتون
چند لحظه پیش با گریه ازم خواست از بالکنم استفاده کنه بره بیرون چون شما براش محافظ گذاشته بودید..... عشق خبه.. ن.
YOU ARE READING
silent Scream_ فریاد خاموش
FanfictionCouple : jakehoon _ جیکهون _sungjake_heesun_ jaywon این سوختن میپرستم وقتی جهنم تویی.! نفس هایی که خواستنش رو فریاد میکشید باید درون هیاهو قلبش گم میشد تا این درد رو برای همیشه دفن میکرد. اما هر دو نمی دانستن چقدر برای هم بی تابن، این نداستن همان...