اما هیسونگ در جوابش...
_منم الان اینجا نیستم که فقط بهم یاد آوری کنی برای مدت طولانی نبودم! و همو ندیدیم...
چون الان برگشتم و منتطرم بهم بگی قصدت از نفوذ به اون مهمونی سیاسی چیه؟هیسونگ خب می دونست سونگهون هرگز بی دلیل اقدام به انجام ماموریتی نمیکنه که برخلاف انتظارات دولت باشه
اما نمیفهمید اینبار به چه خاطر میخاد جاسوس های سازمان
اطلاعات رو از خود حکومت بگیرن
یک چیز این وسط درست نبود_واقعا فهمیدنش برای یک سرگرد امنیتی انقدر سخته؟
اینبار جواب رو از سونگهون نگرفت بلکه نیکولاس بود که همیشه بی پروا
وارد بحث میشد_خیلی خب روشن کن میخاین چی به دست بیارین؟توضیح بدین تا منم بفهمم!
هیسونگ رو به نیکولاس پرسید و همون لحظه جی کنار اون دید انقدر از خبر جدیدی که به دستش رسیده بود عصبی بود که وسط عملیات مهم مستقیم به اینجا اومده بود...
انقدر فکرش درگیر بود که جی رو فراموش کرده بود...
اگر وسط کارش نبود حتما برای رفع دلتنگی این چند مدت یک بغل به خودش و جی هدیه میداد...
شاید حتی سونگهون....!!
اما حیف تقدیر چیز عجیبی بود که هیسونگ همیشه ازش شاکی میشد..از نگاه ناراحت جی که بهترین دوستش بود شرمنده میشد و واقعا درکش میکرد همیشه کنار هم بودن حتی سونگهونی که الان دقیقا نقطه مقابلش بود!
کارشون توی سیاست بود و همین محیط کثیف ترین منطقه زندگی شون شده بود! و عامل دور شدنشون از هم..
_فکر کنم تمام چیزی که نیاز بود رو به صورت ایمیل به دستور رئیس ارسال کردیم دفت......
نیکولاس داشت حرف میزد که با بلند شدن دست سونگهون حرفشو توی گلو خاموش کرد. فهمید اجازه بیشتر صحبت کردن رو در حضور رئیسش نداره و میفهمید بعد از اینم بازخواست میشه!
_همتون بشنید با رسیدن نیکی یکبار دگه ماموریت رو ریکاوری میکنیم که سرگرد لی هیسونگ معترض نباشه!
همه افرادی توی روم ورک به فرمان سونگهون دور میز گرد بزرگ جمع شدن اما ننشستند...
منتظر موندنسونگهون قدم هاشو نزدیک تر کرد و همیشه به صورت دستوری حرف میزد پس براش مهم نبود هیسونگ جایگاهش از خودش بیشتر نباشه کمتر نیست اما اون پارک بود دگه...
_بهتر دغدغه های افراطیتو تنها بهم بگی و ذهن افرادمو درگیر نکنی، مشکلی به وجود بیاری... الان فقط میتونی نظاره گر باشی!
اینو گفت اجازه نداد هیسونگ جوابش رو بده و با دستش اشاره کرد
که بنشینههیسونگ چون فقط نیاز داشت بفهمه جریان از چه قرار بی حرف منتظر اومدن نیکی شد
تا ریکاوری پنلشون گوش کنه
YOU ARE READING
silent Scream_ فریاد خاموش
FanfictionCouple : jakehoon _ جیکهون _sungjake_heesun_ jaywon این سوختن میپرستم وقتی جهنم تویی.! نفس هایی که خواستنش رو فریاد میکشید باید درون هیاهو قلبش گم میشد تا این درد رو برای همیشه دفن میکرد. اما هر دو نمی دانستن چقدر برای هم بی تابن، این نداستن همان...