part 4

190 40 13
                                        


تهیونگ هنوزم به جای خالیه امگا زل زده بود که تاظیم نگهبان ها اونو از هپروت بیرون اورد قیافه ی جدیش رو به سرباز نشون داد_ همین الان نگهبان هارو جمع کن یکی مخفیانه وارد عمارت شده

نگهبان ها با سرعت سمت خروجی عمارت رفتن تا به نیرو ها اطلاع بدن نفوذی دارن
تهیونگ کت مشکیشو جلو کشید و موهای حالت دارشو‌ عقب داد_ از زیر زمینم شده پیدات میکنم دزد کوچولو
.
.
‌.
جشن تموم شده بود و خدمتکارا مشغول تمیز کردن سالن جشن شده بودن
جین و نامجون از خستگی به اتاقشون پناه برده بودن تا استراحت کنن
و این وسط ما تهیونگی رو داشتیم که با افسردگی روی صندلی نشسته بود و شراب مینوشید
به تیکه ی شکسته شده ی نقاب امگا که درست کف دستش بود نگاه کرد_ اون چشمای لعنتی چرا از ذهنم پاک نمیشه؟

دقیقا پشت به تهیونگ یونگی نشسته بود و به دستی که کمر جیمین رو نوازش داده بود نگاه میکرد_ چجوری انقد سرتاپاش زیباس؟

ناگهان جفت الفاها به سمت همدیگه برگشتن و توی چشمای همدیگه زل زدن
یونگی با چهره ی شکه شده به تهیونگ نگاه کرد_ ت..تو از کی اینجایی؟
تهیونگ نیشخندی زد_ از همون موقعی که درباره ی زیبایی های جیمین میگی

یونگی اهی کشید و قیافه کلافه شده شو به تهیونگ نشون داد_ باید چیکار کنم هیونگ؟
تهیونگ صندلی رو کمی جا به جا کرد و توی جام برادرش کمی شراب ریخت_ نمیتونی ازش فرار کنی..این تقصیره تو نبود شاید اگه به پدر بگی درکت کنه

یونگی با حرص کل شرابو نوشید و جام رو روی میز کوبوند_ به هیچ وجه.. این فقط احساسات منه نه جیمین به من حسی داره و نه پدر قراره دربارش بفهمه
تهیونگ با چشمای جدی بدون احساس بهش نگاه کرد_ پس از شر احساساتت خلاص شو

الفای خون خالص بعضی موقع ها ظالم ترین موجود میشد و این چیزی نبود که یونگی ندونه برای همین به تهیونگ نگاه ریزی انداخت_ نیازی نبود تو بگی
کتشو از پشت صندلی برداشت و به سمت اتاق رفت
____________

فردای مهمونی ساعت 8:00 صبح

همه دور میز جمع شده بودن بجز یونگی که حال خوبی نداشت
تهیونگ میدونست اینا همش بهونه های یونگیه چون نمیخاست با جیمین سر یه میز غذا بخوره

پدرش و جین خیلی عاشقانه غذا میخوردن و جیمین حواسش پرت خودش بود
تهیونگ هم فقط به فکر دیشب و حادثه ی توی باغ بود
نگهبان ها نتونسته بودن دزد امگارو بگیرن برای همین الفا امروز اصاب خیلی خرابی داشت
وقتی به اون چشم های اقیانوسی فکر میکرد بیشتر میفهمید که چقدر توی اون کهکشان های ابی غرق شده_ لعنتی

نامجون به طرف پسرش نگاهی انداخت_ چیزی شده؟ امروز از چهرت شعله های اتیش و احساس میکنم
الفای خون خالص کلافه موهاشو عقب داد_ خبری از راهزن دیشبی نشد؟

(Royal lie /Vkook)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora