part 5

173 35 17
                                        

(روز جشن تولد سلطنتی) عمارت دوک ساعت 18:30

الفای خون خالص اروم و اهسته از وان حمومش بیرون اومد
حوله ای سفید رنگ به دور خودش پیچید و منتظره خدمتکارش بود تا لباسشو بیاره
جلوی اینه ایستاده بود و داشت با موها پرکلاغیش بازی میکرد که صدای تق تق در اونو به خودش اورد

با چشمای طلاییش به نامجون که با قیافه ی کلافه شده وارد شد نگاه کرد_قصد حاضر شدن نداری تهیونگ؟ همه بجز تو و جیمین پایین منتظرن

تهیونگ با حوله ی طوسی رنگ موهای نم دارشو خشک میکرد_ ببخشید پدر زمان از دستم در رفت و حاضر شدنم یخورده طول کشید...شما میتونید برید من با کالسکه ی خودم میام

نامجون اهی کشید و موهای جو گندمیشو بالا داد_ هرجور خودت صلاح میدونی ولی به نفعته خیلی دیر نکنی تهیونگ‌..میدونی پادشاه چقدر روی تو حساسه

تهیونگ اخم ریزی کرد... پادشاه واقعا عجیب بود از بچگی رفتار خیلی خوبی باهاش داشت ولی انتظاراتش رفته رفته از تهیونگ بیشتر و بیشتر میشد_ میدونم پدر نگران نباش

نامجون سری تکون داد و بعد از خداحافظی کوتاهی از اتاق پسرش بیرون رفت
پشت سرش خدمتکار مو فرفریه تهیونگ وارد اتاق شد_ بابت تاخیرم منو ببخشید دوک جوان

الفا چیزی نگفت، دستشو دراز کرد و منتظر بود لباسش به دستش برسه
با دیدن لباس چشم نوازش دوباره لبخند زد_ این یکی از بهترین طرح هایی بوده که تا الان انتخاب کردم
با سر به خدمتکارش اشاره داد تا مکان و ترک کنه تا راحت تر لباسشو بپوشه

این عادت تهیونگ بود؛ کسی به هیچ عنوان نباید موقع حموم یا لباس عوض کردنش دورو اطرافش میپلکید
لباس و روی مبل سلطنتی توی اتاقش گزاشت تا چروک نشه
خودشم دقیقا بغل همون مبل نشست و به سقف نگاه کرد_ یعنی میشه دوباره توی چشمای اقیانوسیت نگاه کنم امگا؟

.
.
‌.

جیمین با لباسی ک انتخاب کرده بود یکم مشکل داشت
لباسی که به تن داشت حالت لباس یونان باستان رو داشت، بسیار ارزشمند و گران بها بود و از تمام لباسایی که براش فرستاده بودن پوشیده تر بود ولی هنوزم چرا باید شکمش کاملا معلوم باشه؟
به ساعت نگاهی انداخت...همینجوریشم خیلی طول داده بود مطمئن بود

در اتاق و نامطمئن باز کرد و سرکی به بیرون کشید
نفس عمیقی کشید و خودشو اروم به بیرون هدایت کرد_ اروم باش جیمین
قدم های اروم اروم برمیداشت تا شلوار گشادش بهمدیگه نپیچه
از پله ها پایین رفت و به چهره ی متعجب بتا و الفا نگاه کرد_ ع..عجیب شدم؟

جین دستاشو روی شونه ی پسرش انداخت_ خدای من فوقالعاده شدی
نامجون هم با سر تایید کرد_ فرشته ای شدی برای خودت پسرم
جیمین سرشو پایین انداخت لبخند خجالت زده ای زد_ ممنون از جفتتون

(Royal lie /Vkook)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon