Part 4

569 130 26
                                    

با حس سردرد چشماش و باز کرد و از شدت نور زیاد اتاق اخمی کرد و نگاهی به دور و برش کرد.

با دیدن نامجون کنارش که روی صندلی خوابیده بود نفس عمیقی کشید وسعی کرد بخاطر بیاره که چه اتفاقی افتاده!

+ج..جونگکوک!

تهیونگ لب زد و خواست بلند بشه که با حس سوزن توی دستش اهی کشید و سوزن و از دستش بیرون آورد!

روی تخت نشست و به ارومی از تخت پایین اومد!
بدنش درد میکرد و دستش میسوخت!

لحظه ای که صدای تیر و شنید از ترس چشماش سیاهی رفته بود و دیگه چیزی یادش نبود.

در و باز کرد و وارد سالن بیمارستان شد و با دیدن پرستاری سمتش رفت.

+ب..ببخشید اتاق ج..جونگکوک کجاست؟اون اینجاست؟ ح..حالش خوبه؟

زن با دیدن وضعیت بد بدن تهیونگ متوجه شد این همون پسر بچه ای که از حال رفته بود و اینقدر وضعیت بد و وخیمی داشته بدنش و به کل معاینه کردن تا از سلامت کامل جسمیش مطمئن بشن!

زن به ارومی دستش و روی شونه های تهیونگ گذاشت.

:پسرم اروم باش حال دوستت خوبه عملش موفقیت آمیز بوده!

تهیونگ شوکه شد!

+ع..عمل؟

اما جونگکوک که حالش خوبه بود!

:اره عمل!...گلوله درست کنار دنده اش خورده بود...درش اوردن و الان بیهوشه!

تهیونگ اشک توی چشماش جمع شد...اگه فقط با اون مردا میرفت الان جونگکوک اینجوری نشده بود!اگه فرار میکرد و خونه ی جونگکوک نمی‌رفت هیچ وقت اینجوری نمیشد!

+میشه ب...ب..ببینمش؟

زن نگاهی به ساعتش کرد و لبخندی زد.

:اره ولی بعدش زود بر میگردی به اتاقت!

•••

در شیشه ای باز شد و تهیونگ وارد بخش جدیدی از بیمارستان شد!

وقتی مادر جونگکوک و جین و دید گریه هاش شدت گرفت و شروع به هق هق کرد!

مادر جونگکوک با دیدن تهیونگ از جاش بلند شد و دستاش و برای به آغوش کشیدن تهیونگ باز کرد...

تهیونگ سمت زن دوید و خودش و توی بغل زن انداخت و شروع به گریه کردن با صدای بلند کرد!

+من م..مع..معذرت میخوام..هققق...نمیدونستم اینجوری میشه..هقق..همش تقصیر منه!

زن دستش و داخل موهای امگا کوچولوی توی بغلش برد.

:هیششش تهیونگ جونگکوک حالش خوبه!من نگران تو بودم!الان خوبی پسرم؟ما به پلیس همه چیو گفتیم!میان پیشت و باهات صحبت میکنن!اون افسر همکار همسر منه!نگران نباش باشه؟

unfamiliar feeling||KookvWhere stories live. Discover now