با حس سردرد چشماش و باز کرد و از شدت نور زیاد اتاق اخمی کرد و نگاهی به دور و برش کرد.
با دیدن نامجون کنارش که روی صندلی خوابیده بود نفس عمیقی کشید وسعی کرد بخاطر بیاره که چه اتفاقی افتاده!
+ج..جونگکوک!
تهیونگ لب زد و خواست بلند بشه که با حس سوزن توی دستش اهی کشید و سوزن و از دستش بیرون آورد!
روی تخت نشست و به ارومی از تخت پایین اومد!
بدنش درد میکرد و دستش میسوخت!لحظه ای که صدای تیر و شنید از ترس چشماش سیاهی رفته بود و دیگه چیزی یادش نبود.
در و باز کرد و وارد سالن بیمارستان شد و با دیدن پرستاری سمتش رفت.
+ب..ببخشید اتاق ج..جونگکوک کجاست؟اون اینجاست؟ ح..حالش خوبه؟
زن با دیدن وضعیت بد بدن تهیونگ متوجه شد این همون پسر بچه ای که از حال رفته بود و اینقدر وضعیت بد و وخیمی داشته بدنش و به کل معاینه کردن تا از سلامت کامل جسمیش مطمئن بشن!
زن به ارومی دستش و روی شونه های تهیونگ گذاشت.
:پسرم اروم باش حال دوستت خوبه عملش موفقیت آمیز بوده!
تهیونگ شوکه شد!
+ع..عمل؟
اما جونگکوک که حالش خوبه بود!
:اره عمل!...گلوله درست کنار دنده اش خورده بود...درش اوردن و الان بیهوشه!
تهیونگ اشک توی چشماش جمع شد...اگه فقط با اون مردا میرفت الان جونگکوک اینجوری نشده بود!اگه فرار میکرد و خونه ی جونگکوک نمیرفت هیچ وقت اینجوری نمیشد!
+میشه ب...ب..ببینمش؟
زن نگاهی به ساعتش کرد و لبخندی زد.
:اره ولی بعدش زود بر میگردی به اتاقت!
•••
در شیشه ای باز شد و تهیونگ وارد بخش جدیدی از بیمارستان شد!
وقتی مادر جونگکوک و جین و دید گریه هاش شدت گرفت و شروع به هق هق کرد!
مادر جونگکوک با دیدن تهیونگ از جاش بلند شد و دستاش و برای به آغوش کشیدن تهیونگ باز کرد...
تهیونگ سمت زن دوید و خودش و توی بغل زن انداخت و شروع به گریه کردن با صدای بلند کرد!
+من م..مع..معذرت میخوام..هققق...نمیدونستم اینجوری میشه..هقق..همش تقصیر منه!
زن دستش و داخل موهای امگا کوچولوی توی بغلش برد.
:هیششش تهیونگ جونگکوک حالش خوبه!من نگران تو بودم!الان خوبی پسرم؟ما به پلیس همه چیو گفتیم!میان پیشت و باهات صحبت میکنن!اون افسر همکار همسر منه!نگران نباش باشه؟
YOU ARE READING
unfamiliar feeling||Kookv
Fanfictionunfamiliar feeling احساسات نا آشنا کیم تهیونگ پسریه که از وقتی به دنیا میاد بد شانسه! از همه لحاظ...به خصوص خانواده... هیچ وقت فکر نمیکر امگا بودنش باعث بشه اینقدر توی زندگیش عذاب بکشه! اما یک روز اتفاقی به یکی از همکلاسی هاش برخورد میکنه که بر خلاف...