Part 5

584 126 71
                                    




دو ماهی بود که داخل پرورشگاه مونده بود.میدونست کسی به فرزندی قبولش نمیکنه و سرپرستش نمیشه!

مدرسه اش عوض شده بود و جونگکوک و خیلی وقت بود که ندیده بود!

داخل حیاط نشسته بود و به گل و گیاه ها زل زده بود.

از سرمای هوا پوستش یخ زده بود...

احتمالش بود که جونگکوک فراموشش کرده باشه؟

موهاش و که حالا بلند تر شده بود پشت گوشش داد نگاهی به دستاش کرد.نوک انگشتاش سرخ شده بود و حسی نداشت...نگاهش به رد زخم های قدیمش خورد..کم کم داشتن محو میشدن..اما زخم بزرگی که به قلبش خورده بود چی؟

وقتی دختر های کوچیک سمتش اومدن لبخندی زد و یکیشون و بغل کرد.

:تهیونگیی پرستار هانا میگه لباس گرم تنت نیست باید بری داخل!

تهیونگ لبخندی زد.

+باشه..سردم بشه میرم داخل!

اون دختر بچه ها فکر میکردن تهیونگ هم مثل خودشون دختره!آخه اونا هنوز برای درک جنسیت های ثانویه کوچیک بودن!

+شما دوتا برین داخل!ممکنه مریض بشین...منم یکم دیگه میام باشه؟

دخترا سری تکون دادن و بعد از خدافظی با تهیونگ سمت در دویدن.

اگه جونگکوک نبود...مردنش دیگه کار سختی نبود..اما بخاطر جونگکوک نباید کار خودش و تموم میکرد!جونگکوک بخاطر اون زخمی شده بود!

تهیونگ نفس عمیقی کشید و چشماش و بست که با شنیدن صدای آشنایی چشماش و باز کرد!حس کرد قلبش دوباره شروع به تپیدن کرده!

_تهیونگ!

نگاهش و به در ورودی پرورشگاه داد و با دیدن آقا و خانم جئون همراه با جونگکوک از جاش بلند شد!

داشت خواب میدید مگه نه؟

سمت جونگکوک دوید و دستاش و دور بدنش پیچید و سرش و توی موهاش برد و شروع کرد به بوییدن!رایحه مورد علاقش...

جونگکوک که حالا کاملا خوب شده بود تهیونگ و بغل کرد و از سرمای وجودش تعجب کرد و بلافاصله تهیونگ و از خودش فاصله داد و کاپشنش و از تنش درآورد و دور تهیونگ پیچید!

_تهیونگ داری یخ میزنی!بیا بریم داخل!

•••

تهیونگ چمدونش و بسته بود و از دوست های کوچولوش خدافظی کرده بود...

حالا توی ماشین نشسته بود و کاپشن جونگکوک تنش بود!

:تهیونگ پسرم متاسفیم که دیر شد!کار های حضانت بخاطر مشکلات پدرخوانده ات یکمی طول کشید!اما حالا دیگه پیش مایی!

تهیونگ سرش و به دوطرف تکون داد.

+نه نه!من..متاسفم‌‌‌...این اواخر فکر میکردم دیگه منو فراموش کردین...اما...شما منو نجات دادین!

unfamiliar feeling||KookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora