Part 11

472 116 27
                                    


+ج..جو..جونگکوک؟

تهیونگ با تعجب گفت و وقتی جونگکوک بغلش کرد تازه به خودش اومد!اخرین بار کی بغلش کرده بود؟تنها خاطره ای که پس ذهنش مونده بود بوسشون زیر بارون توی اردوگاه بود...

:این چه قیافه ایه تهیونگ؟!

جین گفت و وارد خونه شد و نامجون هم پشت سرش با چمدون ها رفت.

تهیونگ دستاش و دور بدن جونگکوک پیچید و سرش و توی گردنش فرو کرد و با حس رایحه قوی جونگکوک شل شدن بدنش و حس کرد!

جونگکوک وقتی متوجه شد رایحه اش ممکنه تهیونگ و اذیت کنه سعی کرد جلوی فرمون هاش و بگیره اما موفق نشد...گرگش از دیدن امگا بعد از سالها به شدت خوشحال بود و در اخر وقتی تهیونگ صورتش و قاب گرفت ، لبخندی زد!

_سوپرایز!

تهیونگ شروع کرد به خندیدن و دوباره جونگکوک و بغل کرد!

+دلم برات تنگ شده بود!

•••

همگی پشت میز نشته بودن و مشغول خوردن شام خانوادگی بودن.

پدر و مادرش مدام در مورد لندن و دانشگاهش سوال میپرسیدن و جونگکوک با صبر و حوصله توضیح میداد و گفت که میخواد ادامه تحصیلاتش و تو خود کره ادامه بده.

نامجون و جین هم اون بین سوال میکردن و در نهایت تهیونگ ساکت نشسته بود و با غذاش بازی میکرد...

اینقدر خوشحال بود که اصلا احساس گرسنگی نمیکرد!

جونگکوک بین حرفاش که داشت درمورد تیم فوتبالش توضیح میداد کمی گوشت برای تهیونگ گذاشت و به صحبت هاش ادامه داد...

تهیونگ نگاهش روی ظرف موند و سعی کرد غذاش و بخوره.شاید چون اونو جونگکوک براش کشیده بود؟

•••

بعد از شام جین و نامجون رفتن و تهیونگ به کمک مادر و پدرش خونه و مرتب کرد و غذاهای اضافه و داخل یخچال گذاشت.

نفس عمیقی کشید و سمت اتاق جونگکوک رفت و بعد از در زدن واردش شد.

+کمک لازم نداری؟

جونگکوک که مشغول خالی کردن چمدونش بود لبخندی زد!

_نه..داشتم اینو خالی میکردم.

به چمدون اشاره کرد و با یاد اوری چیزی سمت کمد رفت!

_اوه راستی...گفته بودی گوشت و سوراخ کرده بودی مگه نه؟

تهیونگ با یاداوری گوشش نا خوداگاه لمسش کرد و سرش و تکون داد.

+اره..فکر کنم ۵ماه پیش...

جونگکوک با پیدا کردن جعبه ی مورد نظرش لبخندی زد و اونو دست تهیونگ داد.

_بیا...اینو برای تو اوردم!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Oct 05 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

unfamiliar feeling||KookvWhere stories live. Discover now