نگاهشون توی هم قفل بود و درست لحظه ای که جونگکوک میخواست سرش و برگردونه با قرار گرفتن لب های نرم امگا روی لبهاش سر جاش خشکش زد!
تهیونگ الان توی جمع بوسیده بودش؟
کای و جیمین با کاری که تهیونگ کرد هینی کشیدن و جیمین خوردش و روی زمین انداخت تا حواس مدیر و پرت کنه اما صدای او کشیدن بچه ها مانع از توجه مدیر به جیمین شد!
جونگکوک هنوز شوکه بود و باورش نمیشد!کای وقتی دید مدیر داره بهشون نزدیک میشه تهیونگ و عقب کشید!
جونگکوک هول کرد و وقتی مدیر نزدیکشون اومد از جاش بلند شد و جلوی تهیونگ ایستاد!
:جئون جونگکوک بودی پسر جان درسته؟و تو کیم!هر جفتتون با من بیاین!
جمله اخر و داد زد و سمت خوابگاه رفت.
وقتی چرخید تا از اومدنشون مطمئن بشه و اما به جاش با چهار تا پسر رو به رو شد!
:گفتم فقط جئون و کیم!برگردین پیش بقیه!
جیمین وقتی خشم مدیرشون و دید دست کای و گرفت.
:بیا بیشتر از این عصبیش نکنیم..برای اونا بد میشه!
•••
تهیونگ پشت جونگکوک ایستاده بود و به صدای نفس کشیدن مرد رو به روش گوش میداد...
:معنی اون کار چی بود؟
تهیونگ نفس عمیقی کشید.
+ا..ا..ادما وقتی..ک.کسی و که دوست د..دارن میبوسن!
تهیونگ سعی کرد علت کارش و بیان کنه!
:درسته دقیقا!من هم همسرم و میبوسم اما نه توی اردو اونم جلوی همکارام!
تهیونگ دستش و دور کمر جونگکوک پیچید!
+من..من...معذرت میخوااام...
:من نیمتونم مانع از روابط شماها بشم...اما هر چیزی یک جایی داره...ادم هیچ وقت نباید توی محیط کارش از این کارا بکنه!محیط کار شما مدرسه اس!درسته الان توی اردویید و هدف ما اینه که بهتون خوش بگذره اما...همچنان کنار همکلاسی هاتون هستید!از فردا همگی شروع میکنن به بی پروا رفتار کردن جلوی کادر مدرسه!
نفس عمیقی کشید...
:تهیونگ پسرم...تو درست مثل پسر خودم میمونی!اونم مثل تو امگا بود...اما..اما من از دستش دادم!برای همین بعد از اون تمام وقتم و با شما بچه ها میگذرونم!شاید فکرنین اینجور کار ها عواقب بدی نداره اما همیشه باید مراقب باشین!
تهیونگ به ارومی سرش و تکون داد جونگکوک شروع به حرف زدن کرد!
_پسرتون...چی شده؟
مرد نفس عمیقی کشید...
:اون توی مدرسه از یکی از همکلاسی هاش خوشش اومده بود...بهش گفت و اون درخواست دوستیشو رد کرد...بعد از اون مدام توی مدرسه اذیت میشد و توسط بقیه مورد ازار قرار میگرفت...بعد از یکسال...تصمیم گرفت کاری و کنه که هیچ چیز ارزشش و نداره...ا..الان اگه بود حدودا سی سالش بود و...من فقط نگرانتونم!
ESTÁS LEYENDO
unfamiliar feeling||Kookv
Fanficunfamiliar feeling احساسات نا آشنا کیم تهیونگ پسریه که از وقتی به دنیا میاد بد شانسه! از همه لحاظ...به خصوص خانواده... هیچ وقت فکر نمیکر امگا بودنش باعث بشه اینقدر توی زندگیش عذاب بکشه! اما یک روز اتفاقی به یکی از همکلاسی هاش برخورد میکنه که بر خلاف...