Part 3

566 137 27
                                    

ووت و کامنت فراموش نشه💛

کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه ای کشید...

کی خوابش برده بود؟

باورش نمیشد اینقدر راحت خوابیده بود!

روی تخت نشست و نگاهی به دور و برش کرد...پس شب و خونه جونگکوک مونده بود؟

نگاهی به پایین تخت کرد و جونگکوک و دید که روی تشک خوابیده؟

سمتش خم شد که همین باعث شد از روی پتو لیز بخوره و بیوفته روی جونگکوک!

و درست همون موقع بود که آخ جونگکوک بلند شد!

•••

جین با شنیدن صدای بلند از اتاق برادرش سمت اتاق رفت و در و باز کرد و با صحنه ای که دیده بود گونه هاش سرخ شد و به دیوار تکیه داد!ابروهاش و بالا و پایین داد:

:مزاحمتون شدم؟

جین گفت و محو تماشای برادرش شد!

تهیونگ توی بغل جونگکوک نشسته بود یقه گشاد تیشرت باعث شده بود شونه اش دیده بشه و جونگکوک با گونه های سرخ شده سعی داشت تهیونگ و از روش بلند کنه!

_اونجوری که فکر می‌کنی نیست!

جونگکوک گفت و تهیونگ از تعجب سرش و کج کرد.

اون دوتا برادر راجب چی حرف میزدن؟

•••

صبح خانم جئون کلی خوراکی و صبحونه برای تهیونگ آماده کرده بود و چند تایی هم داخل ظرف گذاشته بود تا تهیونگ با خودش به خونه ببره و بخوره!

تهیونگ لباسش و پوشید تا همراه با جونگکوک و برادرش یعنی جین برگرده خونه...

تهیونگ بعد از خدافظی و کلی تشکر از خانم جئون سوار ماشین شد و آدرس و برای جین گفت.

•••

از ماشین پیاده شده و چند متر جلو تر رفت...به جین گفت که کمی عقب تر ماشین و پارک کنه تا پدرش متوجه نشه.

درست زمانی که کلید و توی در چرخوند در باز شد و مرد عصبانی شروع کرد به داد کشیدن.

:تا الان کجا بودی؟کدوم گوری شب خوابیده بود؟حالا دیگه شبا خونه نمیای ها؟

مرد دستش و بلند کرد و سیلی محکمی به گونه برادرزاده اش زد!

تهیونگ ساکت بود...حرفی برای گفتن نداشت...

درست وقتی که منتظر سیلی دوم بود دست مرد نگه داشته شده بود و رایحه خنک و آرامش بخشی ریه هاش و پر کرد!

:اقای کیم این رفتار اونم وسط کوچه کار درستی نیست!

تهیونگ با شنیدن صدای جین نفس عمیقی کشید و سرش و بالا آورد و درست همون لحظه بود که دستش کشیده شد و داخل خونه پرت شد!

unfamiliar feeling||KookvOnde histórias criam vida. Descubra agora