Part 6

451 116 58
                                    

کای روی نیمکت نشسته بود و اصرار داشت تهیونگ هم کنارش بشینه اما تهیونگ همچنان ایستاده بود!

:میخواستم بگم هر حرفی و در مورد من شنیدی باور نکن!مطمئنا جونگکوک چیزای خوبی از من نگفته!

تهیونگ اخمی کرد!

+جونگکوک اصلا چیزی به من نگفته!

کای که انتظار این حرف و نداشت ابروش و بالا داد.

:به هر حال دوست داشتم بیشتر با هم وقت بگذرونیم و یه جورایی دوست بشیم!شمارت و میتونم داشته باشم؟

تهیونگ سرش و به دو طرف تکون داد.

+من موبایل ندارم شماره ی جونگ‌کوک و بگیر!

کای اخم کرد.

:چرا اون؟

+خب توی یک خونه زندگی میکنیم دیگه!

با شنیدن صدای زنگ تهیونگ دستاش و از داخل جیبش در اورد.

+ببخشید...من باید برم پیش جونگکوک...

تهیونگ گفت و خواست سمت جونگکوک بدوه که دستش گرفته شد.

:رابطه ات با جونگکوک چیه؟

تهیونگ اخمی کرد!

+چی؟برای چی؟

:میخواستم بدونم...فکر می‌کردم دوستیم!

تهیونگ دستش و از توی دست کای بیرون آورد.

+ا..آره اما..اینا خصوصیه!

تهیونگ دوست نداشت داستان زندگیش و برای بقیه بگه!

:متوجه ام...اما حداقل بهم بگو شانسی دارم؟

تهیونگ که منظور الفا و متوجه نشد بود سرش و کج کرد.

+هوم؟

کای از کیوت بودن امگا لبخندی زد و ادامه داد.

:بیخیال...مثبت در نظر میگیرمش!

تهیونگ سری تکون داد و سمت جونگکوک دوید!

کای ،تهیونگ و تا جای جونگکوک دنبال کرد و با دقت بهشونگ خیره شد!

جونگکوک موهای تهیونگ و مرتب میکرد و کوتاه حرف می‌زد و مشخص بود که داره سوال میپرسه و تهیونگ هم با دقت جواب میده‌.

با گرفته شدن دست جونگکوک توسط تهیونگ ابرویی بالا داد و بیشتر دقت کرد!

تهیونگ دستاش و دور بازوی جونگکوک پیچید و از پله ها بالا رفتن.

کای اخمی کرد و پشت سرشون رفت.

•••

بعد از خوردن ناهار تهیونگ و جونگکوک پیاده سمت خونه میرفتن که با دستی که دور گردنشون قرار گرفت ایستادن و از هم فاصله گرفتن!

کای اونجا چیکار داشت؟

_کای؟

جونگکوک به پسری که بین خودش و تهیونگ ایستاده بود نگاه کرد و اخمی کرد!

unfamiliar feeling||KookvWhere stories live. Discover now