کای روی نیمکت نشسته بود و اصرار داشت تهیونگ هم کنارش بشینه اما تهیونگ همچنان ایستاده بود!
:میخواستم بگم هر حرفی و در مورد من شنیدی باور نکن!مطمئنا جونگکوک چیزای خوبی از من نگفته!
تهیونگ اخمی کرد!
+جونگکوک اصلا چیزی به من نگفته!
کای که انتظار این حرف و نداشت ابروش و بالا داد.
:به هر حال دوست داشتم بیشتر با هم وقت بگذرونیم و یه جورایی دوست بشیم!شمارت و میتونم داشته باشم؟
تهیونگ سرش و به دو طرف تکون داد.
+من موبایل ندارم شماره ی جونگکوک و بگیر!
کای اخم کرد.
:چرا اون؟
+خب توی یک خونه زندگی میکنیم دیگه!
با شنیدن صدای زنگ تهیونگ دستاش و از داخل جیبش در اورد.
+ببخشید...من باید برم پیش جونگکوک...
تهیونگ گفت و خواست سمت جونگکوک بدوه که دستش گرفته شد.
:رابطه ات با جونگکوک چیه؟
تهیونگ اخمی کرد!
+چی؟برای چی؟
:میخواستم بدونم...فکر میکردم دوستیم!
تهیونگ دستش و از توی دست کای بیرون آورد.
+ا..آره اما..اینا خصوصیه!
تهیونگ دوست نداشت داستان زندگیش و برای بقیه بگه!
:متوجه ام...اما حداقل بهم بگو شانسی دارم؟
تهیونگ که منظور الفا و متوجه نشد بود سرش و کج کرد.
+هوم؟
کای از کیوت بودن امگا لبخندی زد و ادامه داد.
:بیخیال...مثبت در نظر میگیرمش!
تهیونگ سری تکون داد و سمت جونگکوک دوید!
کای ،تهیونگ و تا جای جونگکوک دنبال کرد و با دقت بهشونگ خیره شد!
جونگکوک موهای تهیونگ و مرتب میکرد و کوتاه حرف میزد و مشخص بود که داره سوال میپرسه و تهیونگ هم با دقت جواب میده.
با گرفته شدن دست جونگکوک توسط تهیونگ ابرویی بالا داد و بیشتر دقت کرد!
تهیونگ دستاش و دور بازوی جونگکوک پیچید و از پله ها بالا رفتن.
کای اخمی کرد و پشت سرشون رفت.
•••
بعد از خوردن ناهار تهیونگ و جونگکوک پیاده سمت خونه میرفتن که با دستی که دور گردنشون قرار گرفت ایستادن و از هم فاصله گرفتن!
کای اونجا چیکار داشت؟
_کای؟
جونگکوک به پسری که بین خودش و تهیونگ ایستاده بود نگاه کرد و اخمی کرد!
YOU ARE READING
unfamiliar feeling||Kookv
Fanfictionunfamiliar feeling احساسات نا آشنا کیم تهیونگ پسریه که از وقتی به دنیا میاد بد شانسه! از همه لحاظ...به خصوص خانواده... هیچ وقت فکر نمیکر امگا بودنش باعث بشه اینقدر توی زندگیش عذاب بکشه! اما یک روز اتفاقی به یکی از همکلاسی هاش برخورد میکنه که بر خلاف...