part 1

22 3 0
                                    

هر روز از خواب بیدار میشم به اولین چیزی که فکر میکنم اینه که چی میشه که این همه ادم تو دنیای به این بزرگی وجود داشته باشن و اکثرشون پردرد و رنج و خشم باشن. میدونی..خیلی مهم نیست بالاخره کار منم فهمیدن این موضوع پایان دادن به درداشونه...
"لینو"





‌هیونجین:جیسونگ..جیسونگگگ

با خستگی سرش رو از روی پرونده ها بلند کرد

جیسونگ:چیشده چرا اداره رو گذاشتی رو سرت؟

هیونجین لبخند گشادی زد

هیونجین:امروز تولد جیمیه یادت نرفته که؟

جیسونگ دستش رو محکم به سرش کوبید

جیسونگ:به کل یادم رفته بود
هیونجین تکیش رو به دیوار داد

هیونجین:بنظرم خیلی خودت رو غرق کردی توی اون پرونده حل نشده خودت میدونی که این پرونده سالهاست که بین اداره های پلیس دست به دست شده و هیچوقت حتی یک سرنخ کوچیک هم پیدا نشده

جیسونگ سرش رو تکون داد و با برداشتن کتش از روی صندلی چرخدار میزش از کنار هیونجین رد شد.
هیونجین مثل جوجه اردک زشت پشت سرش راه افتاد

هیونجین:تایید میکنی ولی شبا خونه نمیری و کل روز رو توی این اداره کوفتی میمونی فکر کردی میتونی اینجوری اون پرونده رو حل کنی؟ هیچ میدونی جیمی چقد دلش برات تنگ شده؟

جیسونگ وایساد و وایسادنش باعث شد هیونجین از پشت بخوره بهش.. برگشت سمت هیونجین

جیسونگ:همه اینا رو میدونم هیونجین ولی یه حسی بهم میگه من موفق میشم و اون روانی رو دستگیر کنم اونوقت میتونم با خیال راحت برم مسافرت و با خواهرم وقت بگذرونم هیچ میدونی چقدر نگران جیمی هستم؟اینکه نکنه یه روز اون قربانی بشه! اینکه نکنه اون روانی بلای سر خانوادم بیاره؟

با فکر اینکه ممکنه یه روز خواهر کوچولوش قربانی اون روانی بشه بغض کرد نمی‌خواست هیونجین بغضش رو ببینه پس بلافاصله از اداره زد بیرون و سوار ماشینش شد و بطرف خونش حرکت کرد از جیب کتش که روی صندلی شاگرد بود سیگارش رو درآورد و با کشیدن سیگار سعی کرد خودش رو آروم کنه
بعد از تموم کردن سیگارش پاش رو بیشتر روی پدال گاز فشار داد تا هرچه زودتر به خونش برسه و بعد به دیدن خواهرش بره....

با رسیدن به آپارتمانش پاش رو روی ترمز گذاشت و ماشین با صدای بدی ایستاد از ماشین پیاد شد و پله های جلوی مجتمع رو دوتا یکی بالا رفت بسمت آسانسور حرکت کرد و با فشردن طبقه مورد نظرش سرش رو به کابین تیکه داد و چشماش رو بست...
با ایستادن آسانسور چشماش رو آروم باز کرد و با قدم های آروم بطرف خونش رفت بعد از باز کردن در خونه یه راست بطرف حموم رفت

بعد از حدود نیم ساعت از حموم بیرون اومد و حالا جلوی آینه وایساده بود با زدن عطر از خونه خارج شد و بسمت ماشینش رفت باید برای خواهرش هدیه میخرید ماشین با صدای بدی از جا کنده شد
همینطور که داشت مغازه هارو آنالیز می‌کرد چشمش به مغازه ماگ فروشی افتاد جای پارک ماشین رو پیدا کرد و بسمت مغازه رفت وقت نداشت که توی پاساژ ها بگرده پس به خریدن همین ماگ از مغازه کناره جاده اکتفا کرد از مغازه ماگ فروشی بیرون اومد و بسمت مغازه گل فروشی رفت

𝐥𝐚𝐬𝐭𝐛𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡𝐬Where stories live. Discover now