part 15

13 4 2
                                    

جیسونگ از پشت دیوار بیرون اومد و تقه ای به در زد:غذا آمادست

مینهو به کمک فلیکس بسمت میز غذا خوری رفت!

فلیکس بعد از تموم شدن غذا نگاهی به ساعتش انداخت:من دیگه باید برم

جیسونگ فلیکس رو بدرقه کرد

فلیکس:واقعا ازت ممنونم که قراره از لینو مراقبت کنی

جیسونگ:دلیل زخمی شدنش منم پس وظیفمه

فلیکس بار دیگه تشکر کرد و رفت!

مینهو:من میرم بخوابم

جیسونگ سرش رو تکون داد و بطرف آشپزخونه رفت یه حس عجبی داشت حسی که براش ناآشناست...
با جمع کردن آشپزخونه لپ تاپش رو آورد تا به پرونده هاش رسیدگی کنه

__

مینهو:جیسونگ آبمیوه میخوام

جیسونگ آبمیوه رو روی میز گذاشت و نشست تا صبحونش رو بخوره

مینهو:نچ من کره بادوم زمینی میخوام

جیسونگ:ولی همین الان گفتی نوتلا میخوای

مینهو با یه قیافه حق به جانب گفت:خب الان دلم کره بادوم زمینی میخواد مشکلیه؟

جیسونگ با حرص بلند شد و کره بادوم زمینی رو برداشت و جلوی مینهو گذاشت

مینهو:نظرم عوض شد تخم مرغ میخوام

جیسونگ روی میز خم شد و با اخم به مینهو نگاه کرد:تو با فلیکس هم اینجوری رفتار میکنی یا فقط میخوای منو اذیت کنی

مینهو صورتش رو به صورت جیسونگ نزدیک کرد:نه چون حسم به تو با فلیکس فرق داری

جیسونگ دوباره همون حس عجیب و ناآشنا رو توی قلبش حس کرد

اسمی برای اون حسش پیدا نمیکرد شاید دوست داشتن بود...

جیسونگ سریع سرش رو عقب کشید رفت تا تخم مرغ درست کنه

مینهو:بیا بشین نظرم عوض شد

جیسونگ گاز رو خاموش کرد و با اخم نشست سر میز

مینهو:خب حالا نمیخواد اخم کنی

جیسونگ محل نداد و با آرامشی که سعی داشت حفظش کنه غذاشو خورد

بعد از تموم شدن غذاش بلند شد و بسمت اتاقش رفت

مینهو:کجا؟

جیسونگ:میخوام برم اداره

مینهو:منو با این وضع تنها میزاری؟

جیسونگ ابروش رو بالا داد:یعنی من نباید برم سر کار؟

مینهو:نه چون باید از من مراقبت کنی

جیسونگ:پس میرم با لپ تاپ به کارام برسم

مینهو سرش رو تکون داد و با دست راستش ظرف های صبحونه رو جمع کرد

بطرف اتاق جیسونگ رفت و با دیدنش که غرق در کاره وارد اتاق شد

جیسونگ همونطور که به مانیتور لپ تاپ نگاه می‌کرد پرسید:اومدی اینجا چیکار

مینهو:برای جاسوسی

جیسونگ با تعجب نگاهش کرد که زد زیر خنده

مینهو:واقعا باور کردی؟بابا حوصلم سر رفت با این وضعیتم نمیتونم برم مطب توهم که کار داری

جیسونگ:خب برو تلوزیون ببین

مینهو:از تلوزیون بدم میاد

جیسونگ تعجب کرد و به پسر روبه روش نگاه کرد... این پسر رو اصلا نمیشناخت و یه حس کنجکاوی درونش به وجود اومده بود و دلش می‌خواست بیشتر از این پسر بدونه

لپ تاپش رو بست:خب بیا بریم بیرون

مینهو:کجا؟

جیسونگ:نمیدونم

مینهو:بریم سینما؟

جیسونگ:ایده خوبیه

____

مینهو:فیلم باحالی بود

جیسونگ:ولی خیلی چرت بود اخه چرا باید عاشق دشمنش بشه؟

مینهو با کنجکاوی بهش نگاه کرد:خب ممکنه

جیسونگ:ولی هیچوقت بهم نمیرسن

مینهو:شاید برسن؟

جیسونگ:به هرحال یه فیلم چرت با پایان باز بود

مینهو:اگه من نویسندش بودم میدونی چیکار میکردم؟

جیسونگ بهش نگاه کرد

مینهو:اخرش رو خوش تموم میکردم چون آدما مستحق خوشبختی هستن

جیسونگ:چرا نویسنده نشدی؟

مینهو:چون گذشته بهم اجازه نداد

جیسونگ:گذشته؟

مینهو:اتفاق های که افتاد باعث شد بخوام این شغل رو انتخاب کنم

جیسونگ:کنجکاوم

مینهو:درمورد چی؟

جیسونگ:درمورد تو.. نمیدونم بخاطر اینکه پلیسم کنجکاوم یا بخاطر حسم؟

مینهو:حست؟

جیسونگ تازه متوجه شد چی گفته:چی؟

مینهو با لبخند کج بهش نگاه کرد:گفتی بخاطر حست؟

جیسونگ:هوا گرم نشده؟

مینهو به دستپاچگی پسر کوچیکتر خندید:جیسونگ ما الان وسط زمستونیم

جیسونگ:نمیدونم شاید مریض شدم بیا بریم خونه

مینهو با خنده به حرکات کیوت پسر نگاه کرد

مینهو:نگفتی

جیسونگ:وای چقد سرده

مینهو:ولی همین الان گفتی گرمه

جیسونگ:ساکتشو و بیا بریم خونه

مینهو با خنده شونه ای بالا انداخت:باشه

𝐥𝐚𝐬𝐭𝐛𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡𝐬Where stories live. Discover now