part 5

13 2 0
                                    



"قول میدم..دفعه بعد از روز اول عاشقت بشم"
هیونجین


طبق معمول از مطبش بیرون اومد تا بره پیش لینو اما با دیدن پسری که الان یک هفتس دست از سرش برنمیداره راهش رو کج کرد..

هیونجین:یا لی فلیکس میشه بدونم یه چه دلیل فاکی راهت رو کج کردی؟

فلیکس با حرص برگشت و با اخمی که روی صورتش نقش بسته بود:
به این دلیل که از دیدن صورتت خسته شدم

هیونجین:هیچ میدونی دخترا برای اینکه یه نیم نگاه بهشون بندازم خودکشی میکنن بعد تو برام ناز میکنی

فلیکس نزدیک هیونجین شد و انگشت اشارش رو سمتش گرفت:
پس برو با همون دخترا و دست از سر من بردار

هیونجین:نچ نمیشه فعلا گرفتار شدم
فلکیس با تعجب بهش نگاه کرد:
گرفتار چی؟!

هیونجین صورتش رو توی یک سانتی صورت فلیکس نگه داشت

هیونجین:این ستاره های که روی گونت هستن

فلیکس در کسری از ثانیه گونش رنگ گرفت
هیونجین با دیدن اینکه فلیکس خجالت کشیده سرش رو برد جلو تر

هیونجین:پس خجالت کشیدنم بلدی؟

فلیکس به خودش اومد و هیونجین رو به عقب هل داد

فلیکس:میخواستی گرفتار نشی پس الانم دست از سرم بردار

بعد از گفتن حرفش بسمت ماشینش حرکت کرد

هیونجین:به زودی دوباره میبینمت ستاره کوچولو

هیونجین گفت و بعدش خندید به هرحال توی مهمونی امشب دوباره میدیدش!

سوار ماشینش شد و بسمت خونه پدر و مادرش حرکت کرد....
از ماشینش پیاده شد و پله ها رو یکی دوتا بالا رفت
دستش رو روی زنگ در فشار داد

"کیه؟!"
هیونجین:اجوما منم هیونجین

خدمتکار سریع در رو باز کرد
هیونجین:اجوما مامان و بابا خونه هستن؟

"اره دارن برا مهمونی امشب آماده میشن"
هیونجین سرش رو تکون داد و بسمت اتاق مادر و پدرش رفت

در رو باز کرد و وارد اتاق شد و با دیدن مادرش که داشت کراوات پدرش رو می‌بست گفت:
گل پسرتون اینجاست

مامان هیونجین با دیدن تک پسرش بسمتش اومد و بغلش کرد
"پدر سوخته تو نباید یه سر به من بزنی؟"

"اهم اهم جلو من داری به خودم فحش میدی؟"

هیونجین خندید:
خیلی خوب الان اومدم دیگه

"هیونجین میدونی که جیسونگ ازت کلافس"
پدر هیونجین گفت

هیونجین:چرا مثل بچه ها اومده ازم شکایت کرده

𝐥𝐚𝐬𝐭𝐛𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡𝐬Where stories live. Discover now