part 4

15 3 0
                                    

نمردم...
ولی زنده ام نماندم
"فلیکس"


در رو به آرومی باز کرد و وارد اتاق شد.

مینهو:سلام لی مینهو هستم

به طرف دو مرد رفت به هر یک دست داد

جیسونگ:خوشبختم منم هان جیسونگ هستم

سری تکون داد و به مردی که ازش چند سانت بلند تر بود نگاه کرد

چان:منم بنگ چان هستم

جیسونگ:بفرمایید بشینید

چان:من بیرونم کاری داشتی صدام کن

چان گفت و از در بیرون رفت

مینهو:خب؟

جیسونگ نگاهی به پسر انداخت و دستش رو روی میز بهم قفل کرد

جیسونگ:مینجی رو می‌شناسید دیگه؟

از این سوال مسخرش خندش گرفته بود اما مثل همیشه ظاهرش رو حفظ کرد

مینهو:معلومه اون هنرمند ترین فرد آسایشگاه بود

جیسونگ:میتونید یکم بیشتر ازش بگید؟

مینهو سرش رو تکون داد:
مینجی از ۱۵ سالگی اومد توی آسایشگاه اون دیوونه نبود.. فقط عزیزانش رو از دست داده بود فامیلش هم پولش رو کشیدن بالا و بعدم انداختنش توی آسایشگاه...دختری که اگه بعد مرگ خانوادش یکم کنارش میموندن قطعا در آینده یکی از بهترین هنرمندان جهان میشد...

جیسونگ که تا اون موقع داشت با دقت گوش می‌کرد گفت:

جیسونگ:خانوادش چطور مردن؟

مینهو:یک روز میخواستن برای تولد مینجی برن گردش که تصادف می‌کنند و فقط مینجی زنده میمونه و چون برای گردش اون روز مینجی اصرار بیشتری داشته خودش رو مقصر میدونست

جیسونگ:خیلی ممنون بابت اطلاعات..

مینهو:اگه سوال دیگه ای نیست باید برم

جیسونگ:سوال اصلی مونده...شما چرا موقعی که پلیس اومد اونجا نبودین؟!

مینهو از سوال جیسونگ تعجب کرده بود پس با یک کلمه جواب داد

مینهو:چون از پلیس ها متنفرم...

جیسونگ از جواب مینهو شوکه شده بود

مینهو:اگه اجازه بدین دلم میخواد از این مکان جهنمی هرچه زودتر برم بیرون..

جیسونگ سرش رو تکون داد و مینهو بدون تعلل از اداره زد بیرون

چان با دیدن اینکه مینهو از اتاق اومده بیرون سریع بسمت اتاق جیسونگ رفت

چان:چیشد؟.کنجکاویت برطرف شد؟؟

جیسونگ:نه اتفاقا بیشتر درمورد اون دکتر کنجکاو شدم

چان:چر...
حرفش با اومدن هیونجین تو دهنش موند

𝐥𝐚𝐬𝐭𝐛𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡𝐬Where stories live. Discover now