part 17

22 6 6
                                    


چهار ماه بعد

جیسونگ با اضطراب دستش رو مشت کرد و به مینهو نگاه کرد:لینو!

مینهو نگاهش رو از بادکنک ها گرفت :جان؟

با شنیدن کلمه جان قند تو دلش آب شد:راستش...من دوست دارم

با نشنیدن جوابی از مینهو سرش رو بلند کرد و با دیدن چهره ای که چیزی ازش معلوم نبود ادامه داد:خب توی این چهار ماه همیشه کنارم بودی،درسته از قبلش هم ازت خوشم میومد اما...

با قرار گرفتن لب هایی روی لب هاش حرفش رو خورد
مینهو دستش رو پشت گردن پسر گذاشت و با آرامش لب های نرمش رو میبوسید
به آرومی از اون لب ها دل کند و به چشم سنجابی پسر نگاه کرد:منم دوست دارم

جیسونگ با خوشحالی نگاهش کرد
و با یادآوری اتفاقاتی که توی این چند ماه براش رخ داده بود
و مینهویی که همیشه کنارش بود باعث شد اشک توی چشماش جمع بشه

"فلش بک به چهارماه قبل"

جیسونگ:فقط بیا

فلیکس:چیشده؟

هیونجین:جیسونگ، فکر کنم یه مشکلی براش پیش اومده

با اومدن اسم جیسونگ با نگرانی به هیونجین نگاه کرد:الان کجاست؟

هیونجین:نمیدونم باید برم ببینم چیشده

مینهو:منم میام

هردو مرد با گام های بلند از خونه خارج شدن هیونجین به آدرسی که جیسونگ فرستاد نگاه کرد

هیونجین:اینجا که بیمارستانه

مینهو با چهره ای که نمی‌خواست نگرانیش رو نشون بده به هیونجین نگاه کرد و گفت:بیا بریم ببینیم چیشده

باعجله سوار ماشین شدن
مینهو ناخواسته شروع کرد به تکون دادن پاهاش و کندن پوست لبش
همش می‌ترسید اتفاقی برای جیسونگ افتاده باشه

با متوقف شدن ماشین دوتاشون از ماشین پیاده شدن و با دیدن بیمارستان نگاهی بهم کردن و با عجله وارد بیمارستان شدن

جیمی با دیدن مینهو بطرفش دوید و بغلش کرد آروم موهای جیمی رو نوازش کرد و با نگرانی به جیسونگ که داشت با هیونجین حرف میزد نگاه کرد

جیمی:اوپا به بابام حمله کردن... اون..اون الان تو کماست و نمیدونن کی...به هوش...

مینهو:هیشش آروم باش

جیمی آروم از بغلش بیرون اومد و مینهو کمکش کرد روی صندلی بشینه جیسونگ نیم نگاه کوچیکی بهش انداخت و رفت روی صندلی نشست

مینهو نمی‌دونست چه احساسی باید داشته باشه طبیعتا باید خوشحال می‌بود باید دعا می‌کرد که بمیره.. اما الان فقط نگران بود نمی‌خواست جیسونگ عذاب بکشه

𝐥𝐚𝐬𝐭𝐛𝐫𝐞𝐚𝐭𝐡𝐬Where stories live. Discover now