ناگفته ها

168 42 14
                                    

(نانا)

((این بخش از دید نانا یا همون الهه ماه گفته میشه ((ناگفته ها ،رازهایه که بین سنگ های قبر خاک شده و بجز الهه ماه هیچ کس ازش باخبر نیست و کاراکتر های زنده هم قرار نیست از اینا خبر دار بشن )) پس از زبان سوم شخصه))

((فلش بک بیست شش سال پیش))

یوهان دستی به صورتش کشید و اشکهاش رو از روی گونه هاش پاک کرد

〔مقصر منم .‌..خودم میدونم....مقصر منم که باهمه بدی هات سوختم و ساختمو هیچی نگفتم ....که با خوبیم هام فقط بدتر دلت رو میزنم ...هیچ میدونی چند بار از رو قلبم و احساساتم رد شدی ....میدونی چندبار خوردم کردی

باز هم اشگ هاش رو پاک کرد و با بغضی که راه گلوش رو بسته بود و داشت خفش می‌کرد به سختی صداش رو بالا برد

〔میزارمت کنار هیون.....دیگه میزارمت کنار جئون هیون .....چهار سال بخاطر کوک باهات زندگی کردم ...مارکم نکردی و منو به عنوان جفتت قبول نکردی منی رو که تولت رو به دنیا آوردم ...منی که با همه قلبم دوست داشتم حتی با هرز رفتنات  حتی با خیانتات ساختم

صدای هق هق هاش به گوش آلفای مئنثی که بیرون اتاق پشت در نشسته بود و کوک رو در آغوشش می فشرد می‌رسید و قلبش رو پر از درد میکرد

:: یاااا ....یوهانا بس کن ....منو تو فقط سکس پارتنر هم بودیم ...این اشتباه کوفتی خودت بود که با یه بار سکس باردار شدی

یوهان با حیرت و دهانی باز مانده از تعجب به هیون نگاه کرد ....اون چی میگفت ؟؟!!....اون آلفای خودخواه هرزه چی میگفت ؟؟!!....س....سکس پارتنر ...اونم یوهان ...یوهانی که بکارتش رو ....قلبش رو .....و حتی امگاش رو تسلیم این آلفای بی شرف کرده بود ...یوهانی که با عشق براش یه توله به دنیا آورده بود ؟؟

〔من ....من خیلی دوست داشتم هیون ...من ...منه لعنتی عاشقت بودم هیون......قلبم برات میتپید  ....ولی میدونی چیه ؟؟... شاید قلبم دیوانه وار عاشقت باشه ولی عقل و منطقم دیگه خستس .....دیگه از بازیات خسته شده....ازت....ازت جدا میشم ...

به سمت در اتاق پا تند کرد که هیون با دست های توی جیب به سمتش برگشت و با پوزخندی
جواب داد

::فکر کردی به همین راحتیه؟؟...هه فکر کردی خودم نمیتونستم توی این چهار سال ازت جدا بشم ....مشکل اینه که  آپا به همین راحتی نمیزاره ازم جدا بشی .... وگرنه من خیلی وقت پیش وجودت رو از زندگیم پاکت میکردم

یوهان با حالی خراب برگشت و به هیون نگاه کرد

〔پس چرا نکردی؟؟...هیون چی از جونم میخوای.....‌.من که میگم ازت جدا میشم کوکی رو میگیرم و از اینجا میرم پس دست از سرم بردار

::آه لی یوهان تو یه احمقی.....مشکل اینه که آپا نمیزاره ازم جدا بشی اینو نمیفهمی.؟؟... چطور بگم تا بفهمی؟؟

🌹  Fake Omega is real🌹Onde histórias criam vida. Descubra agora