چهار:هوانگ هیونجبن

456 39 10
                                    

اون روز دقیقا می‌شد دو ماه که یونگ‌بوک به اون مدرسه اومده بود و سه هفته از دوستی قشنگش با جیسونگ می‌گذشت.
با فکر به این موضوع لبخندی روی لباش اومد و به راهش ادامه داد،زنگ خونه خورده بود و اون داشت سمت کلاس جیسونگ می‌رفت.

همونطور که دم در منتظر جمع کردن کیف جیسونگ توسط خودش بود با دهن باز به روابط اجتماعی جیسونگ نگاه کرد.
جیسونگ:"ممنون یی جه..چطوری مایا؟؟..فردا میبینمت جونگیون..اوه این بلیط کنسرت جدیدشه؟؟؟..باشه سوبین...پس هفته دیگه باهم می‌ریم..اوه ممنونم آری..بچه ها با همتونم..فعلا خداحافظ..!"
یونگ‌بوک با نزدیک شدن جیسونگ هاج و واج پرسید:"مطمئنی تو رو قلدری می‌کردن؟؟پسر من تو عمرم انقدر دوست و آشنا نداشتم!"

جیسونگ با لبخند شونه اش رو بالا انداخت:"محبوبیت دردسر داره دیگه..راستی باید ب-.."
جیسونگ حرفش رو نتونست تموم کنه،چون پسر بلند قدی از در کلاس بیرون اومد و هیبتش کل در رو گرفت.

یونگ بوک که محو عضلات و قیافه ی اون پسر شده بود از جاش تکون نخور.
-چیه؟؟آدم ندیدی؟
پسر با بدخلقی یونگ‌بوک رو هل داد و اونو به کنار دیوار پرت کرد:"ب..ببخشی.."
پسر بدون توجه به یونگ بوک به راهش ادامه داد.

-لبو لوچت آب افتاده!
جیسونگ پسر رو هول داد تا یونگ بوک ضایع تر از این نشه.
"کتمان نمیکنم..ولی پسر..عجب بدنی ساخته..اون کیه؟؟"
جیسونگ یونگ بوک رو دنبال خودش کشید و همونطور که با بقیه دست تکون میداد با بیخیالی گفت:"هوانگ هیونجین..پسر مدیر مدرسه‌س و تعجب نکن از اینکه تازه دیدیش..خیلی وقتا مدرسه نمیاد..شازده مسافرت تشریف می‌برن!.."
یونگ بوک از اونهمه اطلاعات سرشو تکون داد:"عجب!"
"خیلی فکرای خوب نکن راجبش..رفیق صمیمیش جهیونه و چند وقتیم با سوزی سکس پارتنر بوده!"
"چی؟"یونگ بوک با شوک از حرف جیسونگ ایستاد:"کارم ساختس.."
جیسونگ با قهقه به پشت یونگ بوک زد:"اتفاقا می‌گن قوای جنسی هوانگم خیلی خوبه..میتونه راضیت کنه-"

یونگ بوک ضربه محکمی به بازوی جیسونگ زد و از خجالت شنیدن حرفش صورتش سرخ شد:"برو گمشو مرتیکه..مگه همه مثل تو به فکر پایین تنه ان؟؟"
جیسونگ بلند خندید و همونطور که پسر رو مسخره می‌کرد ناگهان سر جاش ایستاد:"فاک".
"چیشد؟؟" یونگ بوک سوالی پرسید.
"امروز باید می‌رفتم رستوران خاله‌م کمکش کنم!"
"باید تنها برم؟"یونگ بوک ناامیدانه پرسید.
"من واقعا شرمنده م یونگ بوک!"جیسونگ با شرمندگی گفت و لبشو گاز گرفت:"فردا می‌بینمت!"
یونگ بوک با حالت قهر سرشو تکون داد و از پسر جدا شد تا تنهایی به خونه برگرده.
و اون دوتا نمی‌دونستن این قراره بدترین اتفاقی باشه که برای یونگ‌بوک می‌افته.

یونگ بوک به محض ورودش به خلوت ترین کوچه یقه ش گرفته شد و توی کوچه ی باریک دیگه ای پرت شد.
به محض فهمیدن اوضاع سریع از جاش بلند شد و چندین نفر رو بالای سرش دید.
"اوه،سلام یونگ بوک!"سوزی با لحن بدی گفت و یونگ بوک خودش رو برای رفتن به اون کوچه خلوت لعنت کرد.
خواست از جاش بلند شه اما دست قوی اریک،پسر دیگه ای اون کلاس،سر جاش نشست.

"می‌دونی یونگ بوکا!" مینهو از بین همه شون بیرون اومد و با دستای توی جیبش از بالا به پسر نگاه کرد.
"مهمون افتخاری داریم و گفتم بد نیست توام خوش آمد بگی بهش!"
یونگ بوک با استرس آب دهنش رو قورت داد و به هوانگ هیونجینی نگاه کرد که به دیوار تکیه داده بود و با پوزخند بدی بهش خیره شده بود.

"م...من.." یونگ بوک خواست حرف بزنه. اما نتونست.
هیونجین جلو اومد و دوزانو شد تا پسر رو ببینه.
"خوش آمد نمی‌گی؟" پسر با صدای بمش گفت و باعث شد یونگ بوک به خودش بلرزه.
خواست از جاش بلند شه،با کمی زور اریک رو هول داد و کیفش رو از روی زمین برداشت،اما دوباره روی زمین متلاشی شد.

تمام اجزای کیفش روی زمین و ریخت و جهیون لگدی به پهلوی پسر زد:"یکبار دیگه از جات بلند بشی دندوناتو توی حلقت خورد می‌کنم!"
یونگ بوک که کم کم همه جارو تار میدید سرش رو تکون داد و دستش رو فشار داد که در اثر برخوردش با آسفالت سفت خونریزی کرده بود.

هیونجین دوباره سر جاش برگشت،با پوزخند رومخش دوزانو شد و صورت لرزون پسر رو توی دستاش گرفت.
"میدونی چطوری باید به من خوش آمد بگی؟"
هیونجین زمزمه کرد و فک پسر رو فشرد.
"باید با من سکس کنی!"

MineWhere stories live. Discover now