چهارده:روز بعد

223 35 6
                                    

با برخورد نور به پشت پلک های بسته ش چشماش رو بیشتر فشرد تا نور اذیتش نکنه و با سردرد بدی که گرفت غرغر کرد.
"همم؟.."
یونگ بوک خواب و بیدار روی مبل تکون خورد و با فهمیدن اینکه روی مبل خوابیده از شوک از جا پرید.
"پناه بر خدا!"
یونگ بوک فریاد زد و با تکون خوردن ناگهانیش سردردش تشدید شد،به هرحال بدنش هنوز اونقدر مقاومت به الکل نداشت.
با یاد آوری همه چیز محکم توی سرش زد و چشماش رو فشرد.
"لعنت به من"
با استرس زمزمه کرد و با چشماش اطراف رو نگاه کرد تا ببینه هیونجین اونجاست یا نه.
اما نبود.

خب قطعا همینطور بود،هیونجین فقط به قولش عمل کرده بود،ازش استفاده کرده بود و بعدش اونو رها کرده بود.
چه انتظاری از پسر داشت؟شاید اصلا نصف حرفایی که پسر بهش زده بود هم توهم و خیالات بود.
آروم و محتاطانه از جاش بلند شد و از دیوار گرفت تا خودشو به کپه لباس هاش روی زمین برسونه.

احساس تنهایی شدید و درد وحشتناکش هجوم اشک رو به چشماش می‌آورد و یونگ بوک هیچوقت فکر نمی‌کرد یک روز بخاطر یه پسری وقتی داره مثانه شو توی دستشویی خالی می‌کنه گریه کنه.
یه پسر لاشی..اونم دقیقا وقتی که فهمیده بود بهش علاقه‌منده..

یونگ بوک بعد مدتی با لباس گرم و یه لیوان شیر‌ داغ،داشت تمام اتفاقات رو با حداکثر سانسور برای جیسونگ تلفنی توضیح می‌داد.
"خودتو مرده فرض کن لی یونگ بوک.."
جیسونگ بعد همه حرفهای پسر گفت و یونگ بوک با تصور قیافه ی الان جیسونگ پخی خندید.
"زهرمار کثافططط"
جیسونگ فریاد زد و صدای لگدش به دیوار به گوش رسید.
"توی کسخللللل...معمولا حالت عادی به کسی که برات قلدری میکنه کون میدی؟؟"
جیسونگ فریاد زد و یونگ بوک بلند تر خندید.
"باشهههههه باشه جیسونگ تسلیمم.."یونگ بوک آروم گفت و ادامه داد:"اما الان این مشکلم نصف مشکل کلاب هم نیست..من نمیتونم حتی تصورش رو کنم که هیونجین بخواد به بقیه چیزی بگه جیسونگ.."
"تازه کجاشو دیدی...این جمعه اردو مسافرتی داریم..یادت که نرفته؟"

"شوخی میکنی!"
یونگ یوک به بخت بدش لعنتی فرستاد و چشماشو محکم فشرد.
فردا باید می‌رفت مدرسه..باید با پسر رو به رو می‌شد..تازه جمعه تا دوشنبه هفته بعدش هم اردو ان که یعنی تا خارمادر قراره هیونجینو ببینه..

اما روز بعد هیچ اتفاق خاصی نیافتاد.پسر حتی به زور هیونجین رو دید و اون رسما از جلوی چشماش سعی داشت خودش رو دور کنه.
"دیوونه شدی یونگ بوک"
جیسونگ با دهان باز به یونگ بوکی که داشت با نگاه استاکر وارانه ش هیونجین رو دنبال می‌کرد خیره شد.
"چرا باید بعد این اتفاق حتی محلمم نزاره؟"
یونگ بوک غرغر کرد و ساندویچش رو جوید.
"شاید میخواد ازت توی اردو خواستگاری کنه"
جیسونگ تیکه انداخت و با دیدن چشمای قلبی شده ی یونگ بوک از جا پرید
"پناه بر خدا"
جیسونگ از جاش بلند شد.
"شما دوتا قراره اردو رو به فساد و گه بکشین!"

بابت کم بودنش شرمنده
این پارت فقط یه پارت آمادگیه برای قسمتایی که توی اردو اتفاق می‌افته و البته که نویسنده سرما خورده.
شرمنده بابت دیر کردن

MineWhere stories live. Discover now