•_تعطیلات

89 16 8
                                    

کیونگسو به هرج و مرج اطرافش نگاه کرد و از خونه‌اش خارج شد.یک تاکسی گرفت به سمت خونه سان حرکت کرد.

سان با خوشحالی در باز کرد.

"سلام!

"کیونگسو: جونگین دنبالم بود منم فرار کردم.

"چرا؟ تو باید باهاش روبرو شی!

"من نمی خوام اون ببینم.

"چون..؟

"کیونگسو؛چون از اون متنفرم!

"بیا تو.

سان از جلوی در کنار رفت و کیونگسو وارد شد.

"میخوای اینجا بخوابی؟

"کیونگسو؛نه، من فقط می خوام برای مدتی از اون دوری کنم.

"اینجا بخواب.

سان دست کیونگسو رو گرفت.

"کیونگسو:من واقعا دلم می خواد،ولی باید برگردم و به سر و وضع خونم رسیدگی کنم.

"هر جور که دلت می خواد.

کیونگسو یک ساعت اونجا موند، جونگین یکبار دیگه بهش زنگ زد، ولی اون جوابش نداد و تلفنش خاموش کرد.
کم کم داشت خوابش می‌برد که تصمیم گرفت برگرده خونه ی خودش اون می ترسید که جونگین اونجا باشه، ولی اون نبود، کیونگسو خیالش راحت شد. اتاق نشیمن مرتب کرد و رفت تو اتاق خوابش، وقتی چراغ اتاقش روشن کرد جونگین درحالی دید که اونجا کنار پنجره،پشت بهش وایستاده بود.

"کیونگسو:تو اینجا چیکار میکنی؟(ضربان قلبش بالا رفت.)

"کجا رفته بودی؟(جونگین پرسید و نزدیک تر شد.)

"کیونگسو:خونه سان.

"هوم... جالبه.

کیونگسو اخم کرد.

"کیونگسو:برو بیرون.

"من کیم جونگینم، هیچکس من بیرون نمی کنه.

"کیونگسو:من همین الان این کار کردم.(پوزخند زد.)

"باشه! حق با توعه.

"کیونگسو؛چی می خوای؟

:می‌خوام باهات حرف بزنم، نمی‌تونی برای همیشه ازم دوری کنی!

"کیونگسو:پس حرفاتو بزن!

"من نمی خوام تو رو دوباره با سان ببینم.

"کیونگسو:چرا؟

"چون ازش خوشم نمیاد.

"کیونگسو؛به تو ربطی نداره.

"شماها الان دوست پسرین؟

کیونگسو به سختی بزاقش بلعید.

"کیونگسو:آره.
اون مجبور شد این حرف بزنه اگرچه خودش هم مطمئن نبود.

"خوبه، من فقط می خواستم بهت هشدار بدم که دیگه حق نداری اون ببینی.

"کیونگسو:هر چی تو بگی!(با تمسخر گفت.)

ATTACHED(kaisoo_translation)Where stories live. Discover now