1

417 40 19
                                    

جونگکوک با عجله وارد آسانسور شرکت شد و در حالی که برای روز سخت آماده می شد، با عجله کراواتش رو مرتب کرد. درهای آسانسور با زمزمه مکانیکی نرم پشت سرش بسته شد و اون رو در محوطه کوچیک و فلزی قرار داد.

درست زمانی که در آسانسور بسته شد، جونگکوک همچنان با کراوات سرسخت دست و پنجه نرم می کرد. ناامیدی در صداش رخنه کرد و زمزمه کرد: "هر بار لعنتی، من درگیر این موضوع می شم." کراوات تبدیل به یک حریف سرسخت شد و جونگکوک رو وادار کرد با کلافگی تسلیم بشه‌.

همینطور که آسانسور به آرومی از طبقات ساختمان بزرگ شرکتی بالا می رفت، جونگکوک به انعکاسش توی نرده برنجی صیقلی نگاه کرد، کت و شلوارش رو مرتب کرد و موهاش رو صاف کرد. نفس عمیقی کشید و خودش رو برای روز پرتلاطم پیش رو نگه داشت، اعدادی که بالای در چشمک می زنن کم کم به سمت بالا می شمردن و هر صعود اون رو یک قدم به مقصد نزدیک می کرد.

آسانسور در طبقه هشتم به آرومی توقف کرد، درها بدون صدا باز شدن تا اجازه عبور برای خانمی لاغر اندام در یک کت و شلوار تجاری سفارشی داده بشه. با کفش های پاشنه دارش که به آرومی روی طبقه آسانسور کوبیده میشد، داخل شد و برگشت تا در گوشه ای روبروی جونگکوک بایسته.

درها پشت سرش بسته شدن و دو غریبه رو در محدوده فضای کوچک آسانسور محبوس کردن. لحظه کوتاهی سکوت ناخوشایندی برقرار شد و هر دو از نگاه همدیگه دوری می کردن، تنها صدای زمزمه آروم بالا رفتن آسانسور بود که به گوش میرسید.

جونگ کوک با تعظیم ملایم و درخواستی مودبانه سکوت ناخوشایند رو شکست، لحنش دوستانه و مودبانه بود. "ببخشید، می تونی کمکم کنی تا کراواتمو ببندم؟"

زن اما لبخندش رو پس نداد. درعوض جونگکوک رو با نگاهی سرد و حسابگر نگاع کرد و در حالی که بهش نگاه می کرد چشماش به صورت جزئی باریک شد.

لحظه ای پرتنش سکوت حاکم شد، هوای آسانسور ظاهراً مملو از خصومتی غیرقابل توضیح بود. نگاه زن از صورت جونگکوک خارج نشد، لب هاش در یک خط نازک به هم فشرده شده بود. بدون هیچ حرفی، ابرویی بالا انداخت و نگاهش رو بالا و پایین کرد، در حالی که قیافه اش در حد تحقیر بود.

پس از چیزی که ابدیت به نظر می رسید، آسانسور به طبقه آخر رسید. زن جلوتر از جونگکوک در حالی که قیافه‌اش تغییری نکرده بود، در حالی که کفش‌های پاشنه بلندش به زمین سخت کوبیده میشد، با گامی تند از آسانسور بیرون آمد.

جونگ کوک هم همین کار رو کرد و بعد از مکثی کوتاه از آسانسور خارج شد و چهره اش ترکیبی از سردرگمی و کنجکاوی رو منعکس کرد.

دستی به موهاش کشید و با بالا انداختن شونه‌ش روی پاشنه‌ ی پاش چرخید و راهرو رد به سمت دفترش ادامه داد.

جونگ کوک در چوب بلوط قهوه ای رنگ سنگین رو باز کرد، لولاها به آرومی در حالی که وارد فضای اداری می شد، می خاریدن. در حالی که محیط آشنا رو می گذرند، پوزخند روشنی روی صورتش پخش شد، خاطرات بی شماری از شب های پایانی و جلسات طوفان فکری در ذهنش هجوم آورد. سختی هایی که برای خرید شرکت تحمل کرده بود‌

𝖬𝖠𝖱𝖨𝖳𝖨𝖬𝖤 𝖬𝖠𝖭𝖱𝖠𝖳𝖤 ︙ 𝖪𝖵.𝖵𝖪Where stories live. Discover now