صبح روز بعد، تهیونگ گیج و سردرگم از خواب بیدار شد. یک لحظه یادش نمیومد کجاست و چگونه به اونجا رسیده. اما بعد که حواسش کم کم تیز می شدن، متوجه دو چیز شد: بدن گرمی که به بدن خودش فشار می داد و وزن بازویی که روی کمرش آویزون شده بود.
پلک زد، مغز پر از خوابش تلاش می کرد تا موقعیت رو درک کنه. فقط وقتی سرش رو برگردونده بود که اتفاقات شب قبل دوباره سرازیر شد.
منظره ای که با چشماش برخورد کرد، تقریباً قلبش رو به تپش انداخت. جونگکوک خوابید، صورت زیباش فقط چند سانتی متر با تهیونگ فاصله داشت. موهاش آشفته بود، مژه های بلندش روی گونه هاش سایه انداخته بود. در خواب، اون شبیه یک فرشته بود - نرم، بی گناه و پاک.
بدن تهیونگ قبل از اینکه مغزش بتونه پردازش کنه واکنش نشون داد. بدون فکر کردن، دستش رو دراز کرد و به آرومی یک تار مو رو پشت گوش جونگکوک برد.
ژست اونقدر لطیف و محبت آمیز بود که حتی خود تهیونگ رو متعجب کرد. یخ کرد و دستش برای لحظه ای بیشتر از حد لازم روی صورت جونگکوک موند.
وقتی به حالت خوابیده جونگکوک نگاه کرد، تمام دفاع های معمولش از هم پاشید. احساس کرد لطافتی ناآشنا در قلبش شکوفا میشد، میل به محافظت، گرامی داشتن..
همینطور که تهیونگ دستش رو جمع کرد، نتونست لبخندی به سر و صدای کوچیک جونگکوک نزنه. واقعاً مثل گربه بود، حتی در خواب.
نگاه کرد که صورت جونگکوک کمی به هم خورد و بینی اش در حالی که موقعیتش رو تغییر می داد چروک می شد. به وضوح هنوز عمیقاً در خواب بود و بدنش به دنبال گرما و آرامش بود.
چیزی در مورد آن آسیبپذیری - این واقعیت که جونگکوک هنگام خواب کاملاً دفاعش رو پایین میاره - به طرز عجیبی دوستداشتنی بود. باعث شد تهیونگ جوری به هم بچسبه که سالهاست حسش نکرده بود.
چشمای تهیونگ اصلا از چهره جونگکوک که مسحور معصومیت و ظاهرش در خواب شده بود، دور نشد. نور صبحگاهی که از میان پردهها میگذشت، چهرش رو درخشش ملایمی میپوشوند و اون رو تقریباً جادویی جلوه میداد.
تهیونگ به آرومی صحبت کرد، صداش به سختی از زمزمه فراتر رفت. "هی... جونگ کوک. بیدار شو، خواب آلود."
جونگکوک با شنیدن صدای تهیونگ تکون خورد و مژه هاش تکون خوردن. برای لحظه ای گیج به نظر می رسید، ذهنش هنوز از خواب منحرف شده بود.
اما بعد، به آرومی، چشماش باز شد، لبخند تنبلی روی لباش نشست. بازوش هنوز روی کمر تهیونگ آویزان شده بود، حرکتی صمیمی و بدون محافظ
"صبح..."صداشگیجآلود بود، خزه صبحگاهی لبهای از مردونگی خام رو اضافه میکرد. نه حرکت کرد و نه دستش رو از دور کمر تهیونگ بیرون کشید. درعوض، همون جایی که بود موند، برقی تنبل و رضایت بخش در چشماش بود.
YOU ARE READING
𝖬𝖠𝖱𝖨𝖳𝖨𝖬𝖤 𝖬𝖠𝖭𝖱𝖠𝖳𝖤 ︙ 𝖪𝖵.𝖵𝖪
Fanfiction-(COMPLETED) COUPLE: KOOKV , VKOOK GENRE: ROMANCE , SMUT کیم تهیونگ و جئون جونگکوک شریک کاری هم، توی شرکت تازه تاسیس شده ی خودشون هستن و هیچ دل خوشی از همدیگه ندارن. چی میشه که این دونفر، کاملا یهویی دوست پسر هم معرفی بشن؟ -نمیخوای بگی این پسره کیه...