جونگ کوک با عصبانیت دستش رو لای موهایش کشید، موجی از ناامیدی اون رو فرا گرفت. "خدایا، چرا اینقدر بهم ریختم؟" با خودش زمزمه کرد، صدایش پر از خشم و پشیمانی.
جونگ کوک خنده ی شکننده ای زد و چشمانش همچنان به تهیونگ بود. "می تونی در یک روز عاشق کسی بشب؟" تکرار کرد، این سوال بیشتر از هر کسی برای خودش بود. "نه... نه، امکان نداره. قرار نیست اینطوری بشه. منطقی نیست."
به قدم زدن در اتاق ادامه داد و ذهنش گردابی از افکار و احساسات بود. "عشق قراره آهسته باشه، قراره در طول زمان ایجاد بشه. این چیزی نیست که فقط یک روز از خواب بیدار بشی و احساس کنیی درسته؟"
درگیری درونش شدید بود. یک دقیقه، مطمئن بود که غیرممکنه، احساسش نسبت به تهیونگ باید فقط یک اتفاق باشه، یک واکنش عجیب به وضعیت بازی. اما یک دقیقه دیگه، دیدن تهیونگ قلبش رو به درد میآورد، و خودش را در این فکر میکرد: "چی میشه اگر... اگر به این راحتی باشه؟ چی میشه عشق به همین راحتی باشه؟"
"ثابت کن."
صدای تهیونگ، ضعیف و خشن، اما واضح، سکوت اتاق رو قطع کرد.
جونگ کوک یخ کرد، قلبش در گلوش پرید، وقتی سرش رو بلند کرد و دید که چشمان تهیونگ بازه، نگاهش روش متمرکز شد. غافلگیری فقط با تسکین ناگهانی که جونگ کوک را فرا گرفت، همراه شد
"بهم ثابت کن دوستم داری."
قلب جونگ کوک از حرف های تهیونگ فشرده شد، درد خام و آسیب پذیری در صداش باعث شد شکمش از احساس گناه و پشیمانی بپیچد. نفس عمیقی کشید و با جدیت با نگاه تهیونگ روبرو شد که احساسات آشفته ای که در درونش می چرخید را رد کرد.
"من ...من این رو ثابت خواهم کرد،" به آرامی با صدای قاطعش گفت: "به تو ثابت میکنم، تهیونگ. فقط... فقط به من فرصت بده. لطفا."
یک قدم دیگر نزدیکتر شد و قلبش در سینه اش کوبید. او با صدای آهسته و جدی گفت: "من بودم... اشتباه کردم." "در همه چیز اشتباه کردم، تهیونگ. و من... خیلی متاسفم."
بالاخره تهیونگ صحبت کرد، صدایش هنوز خشن اما کمتر از قبل محافظت شده بود.تکرار کرد: "این رو ثابت کن. ثابت کن که واقعا برات مهمه. به من نشون بده جونگکوک. نشون بده که این فقط یک دروغ نیست."
قلب جونگ کوک یک بار دیگر با شنیدن این کلمات فشرده شد، سنگینی درخواست مانند یک تُن آجر بهش برخورد کرد. در حالی که صدایش از شدت احساسات می لرزید، گفت: «می کنم. من بهت نشون میدم تهیونگ. قسم میخورم بهت ثابت میکنم که منظورم اینه. و این که من دیگه فقط این بازی رو انجام نمیدم."
"تو حتی مطمعن نیستی منو دوست داری."
"دوستت دارم. من تمام دیشب رو راجب به احساسم بهت فکر کردم. من بدون تو نمیتونم."
YOU ARE READING
𝖬𝖠𝖱𝖨𝖳𝖨𝖬𝖤 𝖬𝖠𝖭𝖱𝖠𝖳𝖤 ︙ 𝖪𝖵.𝖵𝖪
Fanfiction-(COMPLETED) COUPLE: KOOKV , VKOOK GENRE: ROMANCE , SMUT کیم تهیونگ و جئون جونگکوک شریک کاری هم، توی شرکت تازه تاسیس شده ی خودشون هستن و هیچ دل خوشی از همدیگه ندارن. چی میشه که این دونفر، کاملا یهویی دوست پسر هم معرفی بشن؟ -نمیخوای بگی این پسره کیه...