تهیونگ مات و مبهوت شد آیا تمام رفتارهای جونگ کوک فقط یک ترفند برای عصبانی کردن لیهان بود؟ آیا تهیونگ فقط خسارت جانبی در دشمنی کودکانه آنها بود؟ سعی کرد با حالتی خنثی شوکه و صدمه اش رو بپوشونه، اما سخت بود.
"تهیونگ، جونگکوک از تو خوشش نمیاد. اون عاسق منه."
تهیونگ نیش هر کلمه رو احساس می کرد، حقیقت آن بیشتر از آن چیزی که می خواست اعتراف کنه آزار دهنده بود. هرچقدر هم سعی کرد اون رو انکار کنه، لیهان حق داشت. هیچ جای واقعی در قلب جونگ کوک نداشت. فقط یک همراه راحت بود که به راحتی قابل تعویض بود.
لیهان با لحن از خود راضی ادامه داد. "تو فقط یک انحراف موقتی، راهی برای گذراندن زمان تا زمانی که دوباره توجه اون رو بخوام. باید خودت رو خوش شانس بدونی که جونگکوک تورو انتخاب کرده."
وقتی تهیونگ به سخنان تند لیهان گوش می داد، اشک داغ در چشماش حلقه زد. نتوانست جلوی آنها رو بگیره و آنها روی گونه هاش ریختن که جلوه ای جسمانی از درد و تحقیرش بود.
اشک همچنان از چشمان تهیونگ می بارید و هر اشک اعتراضی بی کلام به قضاوت های سخت لیهان بود.
هر کلمه، هر ضربه زدن، هر پوزخندی به نظر می رسید که اکنون شدیدتر می شود. مانند یک عروسک خیمه شب بازی احساس می کرد که به خاطر خوشحالی جونگ کوک از آن استفاده شده و دور انداخته شد. و بدترین بخش این بود که او هیچ دلیلی برای رد ادعاهای لیهوان نمی دید.
قلبش به درد اومد، غرورش جریحه دار شد و ناگهان دنیایش بسیار کوچکتر و تنهاتر شد
"جونگکوک...چرا..؟"
صدای تهیونگ در حالی که اسم جونگ کوک رو زمزمه می کرد، تقریباً ملموس به نظر می رسید. رنجش در لحن، خیانت و درد در هم تنیده در آن کلمه مشهود بود.در همین حال، لیهوان با رضایتی از خود این صحنه رک مشاهده کرد و به وضوح از اختلافی که بین آنها ایجاد کرده بود لذت می برد.
جونگ کوک با شنیدن صدای تهیونگ به طرز محسوسی تکون خورد. درد و خیانت و دلشکستگی در همین کلمه مثل چاقویی بود که به روده اش خورد.هرگز قصد نداشت که همه چیز به این شکل پیش بره، اما در مواجهه با حالت آسیب دیده تهیونگ، ناگهان احساس گناه غیرقابل تحملی کرد.
اما فرصتی برای پاسخ نداشت زیرا لیهان مداخله کرد. "آره جونگکوک، چرا حقیقت رو بهش نمیگی؟"
اما جونگ کوک دندان هاش رو به هم فشار داد و از رضایت لیهان امتناع کرد. می دانست که تعامل باهاش فقط اوضاع رو بدتر می کند. پس زبانش رو نگه داشت و نگاهش به تهیونگ دوخته شد.
تهیونگ که هنوز اشک های روی گونه هایش را پاک می کرد، قیافه جونگ کوک را دید. سخت، سرد و دور بود. گرما و بازیگوشی قبلی کاملاً از بین رفته بود.
YOU ARE READING
𝖬𝖠𝖱𝖨𝖳𝖨𝖬𝖤 𝖬𝖠𝖭𝖱𝖠𝖳𝖤 ︙ 𝖪𝖵.𝖵𝖪
Fanfiction-(COMPLETED) COUPLE: KOOKV , VKOOK GENRE: ROMANCE , SMUT کیم تهیونگ و جئون جونگکوک شریک کاری هم، توی شرکت تازه تاسیس شده ی خودشون هستن و هیچ دل خوشی از همدیگه ندارن. چی میشه که این دونفر، کاملا یهویی دوست پسر هم معرفی بشن؟ -نمیخوای بگی این پسره کیه...