♡... پارت(6)... ♡

66 21 10
                                    


روی نیمکت نشسته بودن و مثله همیشه کوکاکولا میخوردن
=میخوام مخشو بزنم...
فیلیکس بدون مقدمه گفت و یه قلوپ از نوشابس خورد
تهیونگ که اصلابراش مهم نبود بدون نگاه کردن بهش پرسید
+مخ کیو؟
فیلیکس شیشه نوشابرو تو دستش چرخوند و برچسب روشو بی هدف کند
=اون پسره روریک...

+عاها...
دوباره بی حس گفت و به گوشیش نگاه کرد
وقتی چیزی که گفته بودو آنالیز کرد با تعجب بهش نگاه کرد
+هااااا؟؟؟
=چیه مگه؟
ادای تهیونگ و دراوردو مثل اون لباشو به شکلoدراوردو چشماشو درشت کرد
+یعنی چی؟ اون الفاس... توعم الفا...
هنوز حرفش تموم نشده بود که فیلیکس بلند شدو دستشو به کمرش زد
=روشن فکر باش تهیونگ
سرشو سمتش برگردوند و لبخند زد
=چی میشه مگه؟
تهیونگ سرشو تکون داد
+هیچی... هیچی ولی... خوب اونم باید... راضی باشه که با یه الفا اوکی شه... میدونی که...
=تو نگران اون نباش
چشمک دلربایی به دوستش زد و تهیونگ صورتشو با چندشی جمع کرد و به رفتن فیلیکس خیره شد

ته مونده کولاشم سر کشیدو بلند شد هنوز چند قدم دور نشده بود که با صدا هایی که از سالن بسکتبال شنید ایستاد و گوشاشو تیز کرد

؟ کیفشو خالی کن...
؟ زود باش پولاشو بردار...
؟ عوفف بابا مایه دار...

در سالون و باز کرد
جونگکوک با موهای بهم ریخته رو زمین افتاده بود و سمت چپ صورتش قرمز شده بود، تمام کتاباش رو زمین افتاده بودو کلی اسکناس تو دست یکی از اون پسرا بود

؟ هی... گمشو بیرون
به تهیونگ گفت و سرشو برگردوند یکی از پسرا که از ترس رنگش پریده بود پیرهن دوستشو گرفت و بدون اینکه نگاهشو از تهیونگ بگیره گفت
؟ احمق اون کیم تهیونگه...
تهیونگ دستاشو داخل جیب شلوارش بردو با قدم های اروم بهشون نزدیک شد
+چخبره؟
با خونسردیه تمام پرسیدو سیع کرد به کوک نگاه نکنه
دوتا از پسرا یه قدم عقب رفتن و پسری که به تهیونگ گفته بود گمشه سره جاش خشک شد
بدون جابه جا شدن سرشو سمت کوک چرخوند
+صورتت چی شده؟
جونگ کوک نگاهیی به سه پسر کردو سرشو دوباره پایین انداخت
تهیونگ وقتی فهمید از اونا میترسه گوش یکیشون و گرفت و به دست و پا زدنش و داد زدناش نگاه کرد
+نترس... من اینجام... بگو ببینم چی شده
وقتی دوباره کوک حرفی نزد گوش پسرو بیشتر پیچوند
+تو بنال... کدوم یکیتون جرعت کرده....
کمی مکث کرد... چی باید میگفت؟ اونکه نسبتی با کوک نداشت
+کدومتون همکلاسیه من و زده؟
پسری که از درد صورتشو جم کرده بود مچ تهیونگ و گرفت
؟ من و یوجین کاری نکردیم... تو.. توروخدا ولم کن گوشم کنده شد
+پس کی کرده... زود باش وگرنه تا پنج دیقه دیگه گوشتو میزارم تو کیسه تا ببری برا دکوری خونتون

؟ ده هو... همش تقصیر اون بود... ایییی وقتی مو ابیه مقاومت کرد اونم زد تو گوشش...ده هو زد من و یوجین فقط همراهیش میکردیم اخخخخ باور کن... توروخدا ولم کن اگه مامانم بفهمه حسابمو میرسه

تهیونگ با همون قیافه پوکر به ستاشون نگاه کرد و ولش کرد

+دفه بعد این دوروبر ببینمتون...متمعن باش فقط با کشیدن گوشتون تموم نمیشه... حالاهم برین بیرون

سه تاشونم با عجله خواستن برن بیرون که تهیونگ
دست ده هو رو گرفت
+فعلا با تو کار دارم
لبخند زدو دستشو بیشتر فشورد
+دوس نداری یکم بیشتر بمونی پیشمون... قراره خوشبگذره
پسر وقتی سرشو برگردوند با جای خالیه دوستاش روبه رو شد
؟ لطفا... بزار برم هم... لطفا
سمت کوک برگشت و لبخند رو مخی زد
؟ هوی پسر... ببخشید باشه؟؟ به دوستت بگو ولم کنه... من که پولتو...
+اون پسر اسم داره...
با حرص شونه های پسر و فشار دادو باعث شد زانو بزنه
+اسمشم جونگکوکه... فهمیدی؟؟ البته حق نداری جونگ کوک خالی صداش کنی...
لبخند ترسناکی زد و موهای پسرو ناز کردو بعد تو مشتش گرفتو کشیدشون
+جونگکوک شی...
پسر که چشماش اشکی شده بود به جونگکوکی که بدون حرف نشسته بود نگاه کرد
؟ جو... جونگکوک شی
+آفرین... بگو تا دهنت بهش عادت کنه...
صاف ایستادو بدون اینکه نگاهشو بگیره به کوک گفت
+بزنش
جونگ کوک با ترس بهش نگاه کرد.
_چی... چیکار کنم؟
تهیونگ که انگار صبرش دیگه داشت تموم میشد
نتونست جلوی عصبانیتشو بگیره و غرید
+گفتم بزنش کوک...
وقتی حرکتی از جونگ کوک ندید خودش سیلی محکمی به پسر زد...
ده هو روی زمین افتادو از درد صورتشو جم کرد
با یه دست رد انگشتای تهیونگ و ماساژ داد تا یکم از دردش کم بشه

+گمشو بیرون...
تهیونگ گفت و به فرار کردن پسر که تو راه چند بار سکندری خورد خیره شد

پارت بعدو نوشتم اپ میکنم... بوس بای🌙💋

MY LOVELY OMEGA... ♡Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora