♡... پارت(9)... ♡

85 23 46
                                    

باید چیکار میکرد؟
این اولین باری بود که یکی بهش پیشنهاد میدادو جونگکوک و حسابی شوکه کرده بود

پسری که یروزی کلی ازش متنفر بود حالا جلوی چشمای همه ازش درخاست کرده بود که باهاش قرار بزاره؟

با خجالت به همکلاسی هاش که داشتن با دهن باز بهش نگاه میکردن نگاه کردو چشماش رو روریک خشک شد

از فشاری که رو فکش بود معلوم بود داره دندوناشو رو هم فشار میده و چشماش از عصبانیت خمار شده بود و چهره ی جدیشو ترسناک کرده بود

البته اون گوشه موشه ها فیلیکس رو داریم که داشت قند تو دلش اب میشودو از ددی بودن روریک لذت میبرد و ازش یواشکی عکس میگرفت

تهیونگ با دیدن سکوت جونگکوک کمی ازش فاصله گرفت و چهره مهربونی به خودش گرفت و سرشو کمی پایین اورد و دستاشو تو جیباش گذاشت تا بتونه به چشمای جونگکوک نگاه کنه

+هی... بلوبری
کوکی با شنیدن این جمله سرشو برگردوندو به تهیونگ ذول زد
الان داشت موهاشو مسخره میکرد یا باهاش لاس میزد؟
حالا هر چی که بود... کوک خوشش اومد
دستشو لای موهای کوک بردو کمی بهمشون ریخت

+به تصمیمت احترام میزارم هم؟؟؟
سرشو سمته گوشه کوک بردو زمزمه کرد ولی همه شنیدنش
+ولی قول نمیدم ازت دست بکشم... اونقد بهت عشق میدم که توان نه گفتن نداشته باشی
خوب... یجورایی...
بوسه ی نرمی رو گونه کوک گذاشت که باعث شد گوشای جونگکوک از هیجان و خونیکه به گونه هاش حمله کرد سوت بکشه

+اجازه نه گفتن بهمو نداری بلوبری کوچولو...

با صدای زنگ دوباره سرو صداها شروع شدو همه به سمت در حمله کردن و تهیونگم با خونسردیه تمام همونتور که لبخندی گوشه لبش بود به سمت در رفت و فیلیکسم با خودش کشون کشون به بیرون برد

جونگکوک خشک شده به نقطه ای خیره بودو
روریک با چشمای به خون نشسته به کوک نگاه میکرد
نتونست جلوی خودشو بگیره سمتش رفت و شونه هاشو گرفت و کوک و سمت خودش برگردوند

با عصبانیتی که تلاشی برای مخفی کردنش نمیکرد فرمون آزاد میکرد
کوک سمتش برگشت... هنوزم شوکه بود ولی با خیس شدن لبش به خودش اومد و با آستین بینیش و پاک کرد

روریک بدون اهمیت دادن به خون دماغ شدنش تو صورتش غرید
÷میخوای قبول کنی؟
کوک همونتور که استینش رو بینیش بود اخم کرد

حتی تلاشی برای معذرت خواهی هم نکرده بود
انگار که چیزی از سوال روریک نفهمیده باشه عصبی ابروهاشو به هم نزدیک کرد
_فرمونات و کنترل کن نمیبینی تو چه وضعیم؟

MY LOVELY OMEGA... ♡Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin