[بدون هویت]

895 37 10
                                    

در آخرین صندلی کلاس به دور از همه، در سکوتی که نه تنها زبانش بلکه چشم هایش هم در آن لال بودند، به مردی که این روز ها تنها دلیلش برای حضور در دانشگاه مورد علاقه پدر و مادرش بود ، چشم دوخته بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

در آخرین صندلی کلاس به دور از همه، در سکوتی که نه تنها زبانش بلکه چشم هایش هم در آن لال بودند، به مردی که این روز ها تنها دلیلش برای حضور در دانشگاه مورد علاقه پدر و مادرش بود ، چشم دوخته بود.

نوبت به او رسیده بود. استاد مورد علاقه اش نمی دانست چه علاقه ای به بلند خواندن نمرات نگرفته او دارد.
هر چند که فریاد زدن کار های اشتباهش آن هم در برابر دیگران کار قابل ستایش همه کسانی بود که او آن ها را دوست می‌داشت.

به چشم های مشکی ای که هیچوقت مهربانانه به او خیره نشده بودند، خیره ماند.
اخم های همیشه ثابتش برای دخترک عمیق تر از هر زمانی شد.

«فویو بیا اینجا.»

این احضار شبیه به چه بود ؟!
خودش هم نمی دانست اما قبلش را میخواست که از جا در بیاورد. هرچند که چهره‌اش جسور تر از اینها بود اما وجودش انگار که زاده ی اضطراب جهان بود.

برگه ای که تقریباً آن را خالی تحویل داده بود با ضرب زیادی روی میز توسط او کوبیده شد.
سرش را بالا گرفت.
نه تنها استاد عزیزش بلکه دانشجو هایش هم به او با چشم نفرت چشم دوخته بودند. زیرا دیدن دخترکی که با پول خانواده ی ثروتمندش به این دانشگاه آمده است چندان خوشایند نبود. مخصوصا زمانی که تقریبا تمام برگ های امتحانی اش را خالی تحویل میداد و نمره کامل را در آخر می‌گرفت.
البته از هر کسی جز این استاد عزیز و سرسختش!

آن صدایی که عاشق گوش دادن به او بود با همان امواجی که باز هم چیزی جز بیزاری را به چشم نمی زد بلند شد.

«این بار قرار نیست با ثروت خانوادت مدرکتو هم از این دانشگاه بگیری. همین که اینجا راهت دادن یک معجزس انتظار معجزه ی دیگه ای رو نداشته باش.»

آن برگه ی اعمال مسخره راه از روی میز برداشت و آرام لب زد.

«متاسفم»

هرچند که هیچ یک از حالات چهره‌اش و نه حتی موج صدایش ابراز تأسف را بازگو نمی کردند و او خوب می‌دانست این چیزی است که حسابی استاد مورد علاقه اش را عصبی می‌کند.
اظهار تأسفی که هیچ تاسفی در آن دیده نمی شود!

𝐓𝐨𝐫𝐩𝐞‌ | تورپهWhere stories live. Discover now