کلاه هودی خاکستری رنگش را بیشتر از قبل به سمت پایین کشید. امیدوار بود چشم هایش جز زمین زیر پایش، چیزِ دیگری را نبینند، به خصوص استاد عزیز و غیره قابل پیشبینی اش.
هیچ چیز را به یاد نمی آورد. تنها از خدمتکاران شنیده بود که جئون او را به هنگام هذیان های جنون وارش دیده است.
او حتی در حالت عادی هم رقت انگیز بود و حال در زمانی که به اوج طغیان رسیده بود، میخواست چه باشد ؟!
آیا قرار بود بعد از مدت ها بد خلقی با او، حال چشم های ترحم آمیزش را به سمت فویو بدهد؟
امیدوار بود اینطور نباشد.
ترحم، ترحم...
بیزار بود از چشم هایی که بدبخت بودن را به رخش میکشیدند.
آن دختر تنها زمانی مورد محبت قرار میگرفت که او را به هنگام درد کشیدن در کابوس های زنده اش میدیدند.
آیا نمی شد همان گونه که بود دوستش میداشتند؟!
آیا حتما باید با چشم های خود میدیدنند که او یک روانی درد کشیده است تا بعد لطف خود را شامل روح ازاره دیده فویو می کردند؟!
قدم هایش تند شد. آسمان ابری بود و نم نم باران میبارید. امروز را نمی توانست در کلاس آن مرد سرسخت حاضر شود. میترسید، میترسید که او هم مثل همه رفتار کند...
تصور آن چشم های مشکی که از ترحم پر شده مثل چاقویی در قلب بی ضربانش بود.
روی نیمکت زنگ زده حیاط دانشگاه نشست. دست هایش را در آغوشش جمع کرد و پاهایش مدام روی زمین ضرب میگرفت. پوست لبش بخاطر گاز گرفتن کمی خونی و کبود شده بود.دیگر به اتمام کلاس استاد روانشناسش آقای جئون چیزی نمانده بود و او برای اولین بار برخلاف همیشه آرزو داشت ای کاش او را تا به ابد دیگر نبیند.
اما هیچ چیز همیشه آنطور که میخواهیم پیش نمی رود. گویا چرخش هستی عهد بسته بود که برخلاف خواسته های آن دختر پیش برود.باز هم آن کفش های چرم مشکی، منظره دلهره آور قاب چشم هایش شد. حتی نمیخواست که سرش را بالا بگیرد. میترسید که چشم های ترحم مرد دوست داشتنی اش کار او را به نفرت بکشاند.
«قراره تا آخر همینطوری به کفش هام زل بزنی فویو؟!»
صدایش خشک بود، مثل همیشه. چشم هایش چه؟! آیا میشد آن ها هم به همان سردی گذشته باشد؟! آیا میشد او تنها کسی باشد که همیشه بی رحم است ؟!
YOU ARE READING
𝐓𝐨𝐫𝐩𝐞 | تورپه
Fanfictionاو نمی خواست کسی از او متنفر باشد اما آنها متنفر بودند از دختری که زیر ثروت خانواده اش عدالت را زیر پا میگذاشت. اما فویو تقصیری نداشت کسی به او قدرت انتخاب نداده بود. شاید تنها انتخابی که متعلق به خودش بود علاقمند شدن به استاد عزیزش بود . هرچند که...