[گل های رز]

378 39 12
                                    

در نگاهش چیزی دیده نمی شد اما شرم به جان تک تک سلول های بدنش افتاده بود‌. نمی دانست چرا درست زمانی که به استاد عزیزش از نبود پدر و مادرش آن هم برای هفته ها خبر داده است باید خانواده اش درست همین حالا در درب ورودی دانشگاه ظاهر بشوند.

او راستش را گفته بود اما خانواده اش انگار در زمان آمدنشان به آن دختر دوروغ بافته بودند. و حالا چه کسی صداقت دختر را از نبود خانواده اش آنهم زمانی که تقریبا تمام امتحاناتش را به فلاکت بار ترین شکل ممکن داده بود باور میکرد؟!
سرش را پایین انداخت.

«قرار نبود به این زودی بیاین»

صدایش آن چنان تحلیل رفته بود که انگار روحی در تن ندارد.

«الان نباید بجای پرسیدن این سوال از دیدنمون خوشحال باشی»

این را مادرش گفته بود. آن هم با صدایی که در آن  خبری از دلتنگی نبود.
اما باید خوشحال می بود؟! بابت کدام اتفاق خوب ؟ احساس دوباره ی درد هایش ؟!

به پدرش نگاهی انداخت. مثل اصیل زاده های بی عاطفه بدون آنکه نگاهی به او بیاندازد در صندلی عقب ماشین گران قیمتش روزنامه به دست گرفته بود.
گویا نگاه کردن به خبر های دسته اول کره بعد از چند ماه در ایرلند به سر بردن خوشایند تر از نگاه به چهره فویو بود.

دوباره نگاهش را به زمین سنگ فرش شده ای که با برگ های پاییزی مزین شده بود داد. اما این‌بار در کنار کفش های پر زرق و برق مادرش کفش چرم مشکی کسی دیگری هم به چشم می‌خورد که حدس صاحب آن کفش ها چندان سخت نبود. حتی ندیده هم می‌توانست حدس بزند که آن مرد با چهره‌ای حق به جانب بالای سرش ایستاده و به او نگاه میکند.

نگاهش را کمی بالاتر داد. دست های مردانه تتو دارش با آن خطوط رگ های پف کرده جوری دور دسته های کیفش پیچیده شده بود که احتمال به باد رفتن سرش را به قطع یقین میرساند.

«فکر میکردم که نیستید خانم هان»

این را با طعنه پرسیده بود که البته مخاطبش فویو بود.
دست پاچه شدن مادرش کنار افراد سرشناس بخصوص جئون انقدری واضح بود که چاپلوسی کردن از هر کلمه‌ای که بر زبان می‌آورد دیده میشد‌.
دخترک به ظاهر دوست داشتنیش را جوری در آغوش گرفت که انگار تکه ای از جانش را در آغوش گرفته و بعد بر زبان آورد.

«اوه مگه میشه دختر عزیزمونو توی این دوره ی امتحانات تنها بزاریم آقای جئون »

عالی شده بود بهترین دوروغ را در بدترین زمان ممکن گفته بود. و حالا فویو نه تنها در ذهن مرد مورد علاقه اش یک ناز پرورده درس نخوانِ از خود راضی بود بلکه حالا دورغگو بودن هم به خصوصیات درخشانش اضافه شده بود.
هر چند که هیچ کدام آنها نبود.

«که اینطور. می‌خوام راجب نمراتش با هاتون صحبت کنم لطفاً با من به دفتر رئیس دانشگاه بیاید.»

𝐓𝐨𝐫𝐩𝐞‌ | تورپهWhere stories live. Discover now