part 24

288 41 74
                                    

Song recommendation : sure things-miguel

Writer's view:

بعد از اینکه همه چیز یکم آروم شد تصمیم گرفتن همه چیز رو راجب اون جعبه فراموش کنن و ضبط رو ادامه بدن.هیونجین با دیدن فلیکس که هنوزم از بودن مار توی اون جعبه حالش بد بود جعبه رو برداشت و گفت میندازتش جایی که مطمئن باشه هیچوقت اون مارو دوباره نبینن اما دقیقا ایننکارو نکرد.شاید از شر اون مار خلاص شده بود اما بقیه جعبه رو نگه داشته بود.حس میکرد احتمالا فلیکس متوجه اون نامه نشده و تمام حواسش پرت چیزای دیگه شده برای همین برای اینکه بیشتر اعصابشو به هم نریزه بهش نگفت که توی اون جعبه دقیقا چیا بوده

سویون:مطمئنی حالت خوبه دیگه؟

فلیکس:تو قیافه من دروغ میبینی.میخوای بزنمت ببینی چقدر خوبم؟

سویون ریز خندید و گفت:آره.ظاهرا حالت خوبه

اون روز با اینکه کلی زمان تلفرشده بود به خاطر بازی خوب همه تونستن بیست و پنج تا صحنه رو ضبط کنن و این در حالی بود که توی روزایی که از هفت صبح تا هشت شب کار میکردن هم ممکن بود کمتر از این تعداد سکانس ضبط بشه

یجی:نمیخوای شام مهمونشون کنی؟دارن میمیرن همه.چریونگ تا الان دوبار فقط پشت دوربین خوابش برده.نمیدونم فلیکس چطوری هنوز انقدر انرژی داره خوبه یه بارم داشته میمرده.تازه دو ساعت تو اتاق مونولوگ بودنتون رو فاکتور گرفتم

هیونجین دقیقا برعکس فلیکس از اینکه بقیه بهش یادآوری میکردن که مدتی که کنار فلیکس بوده چه اتفاق هایی افتاده لذت میبرد.انگار تمام اون لحظات کنار هم بودنشون دوباره از جلو چشماش رد میشد و خوشحال ترش میکرد

هیونجین:فلیکس کسیه که تو یه سال از تئاتر اومده سینما.به نظرت یه آدم معمولیه؟معلومه عادت داره به اینطور تمرین ها

قهوه ای که توی دستش بود رو روی میز گذاشت و دست یجی رو گرفت تا باهم بیرون برن و بچه ها رو دور خودشون جمع کردن

هیونجین:میدونم امروز خیلی خسته شدید.امشب شام مهمون منید

توقع داشت بقیه حداقل یه جیغی یه خوشحالی ای چیزی بکنن ولی همه ساکت موندن.حقم داشتن چون نمیتونستن قبول کنن هیونجینی که چندین سال باهاشون مثل هرچیزی جز انسان رفتار کرده بود حالا میخواست در عوض سخت کار کردنشون مهمونشون کنه؟

هیونجین با دیدن سکوت جمعیت سرشو خم کرد و دم گوش یجی زمزمه کرد:اینا چرا اینطورین؟

یجی همونطور که چشم از گوشی بر نمیداشت چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت:راست میگه.واقعا میخواد مهمونتون کنه شوخی نمیکنه

اینبار صدای خوشحالی و جیغ همه بلند شد.هیونجین با یادآوری اینکه قدیم چقدر عوضی بوده لبخند تلخی زد.واقعا با اومدن فلیکس تو زندگیش داشت یه زندگی جدید و خیلی رنگی تر رو شروع میکرد

Act of loveWhere stories live. Discover now