part 3

1.9K 352 89
                                        


بعد از رفتن سرباز، یونگی با بی‌خیالی به سمت ساختمان مخصوص پرستاران رفت و بی‌حوصله پرسید:
&این‌ همه خشونت لازم بود؟

جانگ‌کوک چمدون یونگی رو توی دستش جابه‌جا کرد و پشت سرش به راه افتاد.
+نمی‌خوام کسی برات مزاحمتی ایجاد کنه، هیونگ!

امگا پوزخندی زد و به سمت پسری که می‌شه گفت از بچگی باهاش بزرگ شده بود و اخلاقش رو می‌شناخت، چرخید.
&وای یعنی این کار رو فقط برای آرامشِ من انجام دادی؟ تحت تاثیر قرار گرفتم! ولی خب این جملات رو به کسی بگو که توی فرصت‌طلب رو نشناسه، مردِ جوان!

جانگ‌کوک خنده‌ای کرد و سری به تاسف برای هیونگ شکاکش تکون داد.
حقیقتاً اون دروغ نگفته ولی قصد اصلی‌اش رو هم بیان نکرده بود.
یک‌جورایی گروهبان جئون می‌خواست از همون اول راه جدیت خودش رو به سربازهای زیردستش نشون بده و به قولی گربه رو دم حجله بکشه.
در ثانی اون واقعاً دوست نداشت کسی مزاحم یونگی بشه و بعدش مجبور بشه اون فرد رو با دست و پای شکسته ببینه.
یونگی یکم غیرقابل انعطاف بود و خیلی دوست نداشت کسی بهش پیشنهادی درخصوص آشنایی و غیره بده.

یکی از دلایل اینکه اون از سمت یونگی پیشنهاد نامزد شدن رو هم گرفت همین بود.
مردِ امگا جز دونسنگش به افراد دیگه مخصوصاً آلفاها اعتمادی نداشت و فقط برای رد کردن خواستگار‌ها و غرغر نکردن والدینش برای زود ازدواج کردن بود که به جانگ‌کوک پیشنهاد نامزدی داد.
جانگ‌کوک تا نزدیک میز منشی خوابگاه چمدونش رو براش حمل کرد و بعد از خداحافظی کوتاهی به سمت خوابگاه مخصوص گروهبان‌ها رفت.

***

فرمانده جانگ به همراه معاون و دو گروهبان دیگه پشت میزی ایستاده بودند و به سربازی که خبر از فعالیت‌های تشدید شده‌ی خط جبهه‌ی شمالی می‌داد، گوش می‌کردند.
بعد از رفتن سرباز، فرمانده به نقشه‌ی روی میز نگاهی انداخت، انگشتش رو روی نقطه‌ای گذاشت و توضیح داد:
£طبق آخرین اخبار، نیرو‌های کره‌ی شمالی سه بار به این منطقه‌ حمله کردند و آخرین حمله‌اشون دیشب بوده. به گفته‌ی جاسوس‌ها ارتش کره‌ی شمالی قراره نهایتاً تا آخر هفته‌ی دیگه به این منطقه دوباره حمله کنه. 

معاون فرمانده، کیم تهیونگ، جلوتر اومد و به روی میز خم شد.
-اما اگه این فقط یک تله باشه چی؟ شاید اون‌ها می‌خوان که ما نیروهامون رو توی این منطقه مستقر کنیم تا از یک قسمت دیگه‌ی مرز حمله‌ کنند. به هرحال خط مرزی به قدری طولانی هست که ما نتونیم تمام قسمت‌ها رو پوشش بدیم!

گروهبان پارک درحالی که سیگارش رو با لبه‌ی میز خاموش می‌کرد، پوزخندی زد و گفت:
¥معاون کیم شما زیادی مشکوک هستید!
درسته که خط مرزی طولانیه ولی تمام قسمت‌های منطقه قابل عبور نیستند.

تهیونگ با اخم کمر راست کرد و با لحنی محکم و جدی گفت:
-وقتی تو جبهه‌ی فرانسه داشتم می‌جنگیدم باور فرمانده و ژنرال این بود که نیروهای آلمان نمی‌تونند از جنگل عبور کنند و حدس می‌زنید چی‌ شد؟ نیروهای آلمان کمتر از دو هفته از اون جنگل صعب‌العبور رد شدند و شمال فرانسه رو تحت سلطه‌ی خودشون قرار دادند.

miracle in warWhere stories live. Discover now