نگاهش رو از مرد مقابلش که انگار از اتفاق پیش اومده ترسیده بود، گرفت و زیرلب غرید:
-بهتره حواستون رو بیشتر جمع کنید!پشتش رو به اون فرد کرد و خواست به داخل خونهاش برگرده که صدای وحشتزدهاش رو شنید.
+حالش خوبه؟ به نظرم پاهاش زخمی شده!ضربان قلب جانگکوک همچنان نامنظم بود و عرق سرد روی پیشونیاش نشسته.
تهیونگ دستهاش رو محکمتر دور بدن پسرش که هق هق میکرد، پیچید و بدون اینکه جوابی بده به داخل حیاط خونهاش برگشت که دوباره صدای جانگکوک مثل ناقوس مرگ توی گوشش پیچید.
+ببخشید آقا! من واقعاً معذرت میخوام بابت سرعت زیادم. امیدوارم من رو بابت این اشتباه ببخشید. من آدم بیدقتی نیستم ولی عجله دارم و شما میدونید منزل گروهبان کیم تهیونگ کجاست؟قدمهای محکم تهیونگ در کمتر از چند ثانیه قدرت خودشون رو از دست دادند و سرجاش مات و مبهوت خشکش زد.
جانگکوک داشت چی میگفت؟
تا جایی که میدونست منزل کیم تهیونگ اونجا بود و اسم خودش هم تهیونگ هست؛ پس منظور اون چی بود؟
یعنی میخواست بگه که اون رو نمیشناسه؟
به سمتش برگشت، لبهای خشک شدهاش رو با زبونش خیس کرد و با تردید پرسید:
-من رو نمیشناسی؟جانگکوک متعجب و با دقت در اون فضای نیمه تاریک بهش خیره شد و بعد از مکثی جواب داد:
+متاسفم! ما قبلاً همدیگر رو ملاقات کردیم؟تهیونگ با نگاهی نافذ و جدی به علائم چهرهاش و سپس به چشمهاش خیره شد.
طولی نکشید که پوزخندی زد و ناامید سرش رو برگردوند.
که اینطور؛ پس قرار بود روزهای آینده اینطوری طی بشه.
حالا که اون نمیشناختش چه نیازی بود که اعصاب خودش رو ناراحت کنه؟
شاید گذر زمان در کنارهم بودنشون در روزهای آینده به این شکل برای هر دوشون راحتتر باشه.
-خودم کیم تهیونگم، کاری داشتید؟جانگکوک با شنیدن این جمله سریع احترام نظامی گذاشت.
درسته که اون و تهیونگ هر دو گروهبان بودند ولی در عملیات پیشرو، مردِ مقابلش فرمانده و مافوقش محسوب میشد و احترام گذاشتن واجب بود.
جانگکوک نمیخواست تو اولین برخورد با مافوقش دشمنی و یا اختلافی ایجاد کنه.
+جئون جانگکوک گروهبان نیروی پیاده نظام هستم. به دستور فرمانده جانگ برای دادن خبر مهمی به اینجا اومدم. جلسهی فوری تشکیل شده و فرمانده جانگ دستور دادن که همهی گروهبانها از جمله معاونشون در این جلسه شرکت کنند. به خاطر اهمیت و مخفیانه بودن جلسه من دستور دارم تا شما رو به پایگاه برسونم، گروهبان کیم!این وقت شب چه اتفاقی ممکن بود بیفته؟
نکنه حملهای دوباره به مرز شده بود؟
ابروهای تهیونگ درهم شد و حس بد دلشوره دوباره در وجودش شروع به رشد کردن کرد.
جیمین که متوجه شده بود پدرش قراره دوباره ترکش کنه محکمتر از قبل پیراهنش رو بین مُشتهاش فشرد و زیرلب نالید:
×بابایی!

ESTÁS LEYENDO
miracle in war
Fanfictionتهیونگ آلفای مغلوبی که در بحبوحهی جنگ جهانی دوم متوجه باردار بودنش از سرباز آلفاش، جانگکوک میشه. کاپل اصلی: kookv/vkook کاپل فرعی: namjin, sope, kookgi ژانر= عاشقانه، اسمات، امپرگ، انگست، امگاورس، جنگی...