ویو فرحان
با قدم های محکم از سر عصبانیت، از بیمارستان خارج شدم. میدونستم فرار میکنه برای همینم تا الان از قطر خارج نشدم. دنبال بهونه بودم تا محافظای دورش و بیشتر کنم که با کمال میل بهم داد. دختره ی احمق. سوار ماشین شدم و راهمو به مقصد فرودگاه دنبال کردم. باید هرچه سریعتر در مورد آرام به خانوادم بگم. با صدای ادهم راننده ی ماشین و البته دستیار وفادار قدیمیم از افکارم دست کشیدم.
(ادهم):《چیشده؟ حسابی تو فکری.》
(فرحان):《وقتی میدونی چرا میپرسی؟》
(ادهم):《چون میخوام بهم بگی. وقتی درمورد نگرانیات حرف بزنی کمتر میشن.》
با پوزخند زمزمه کردم(فرحان):《ولی انگار قرار نیست هیچوقت از نگرانیام کم بشه.》
(ادهم):《تو این راهو با انتخاب خودت شروع کردی. و حالا هم خودت باید تمومش کنی.》
(فرحان):《میدونم. ولی بخاطر انتخاب من اون مجازات میشه.》
(ادهم):《زندگی همینه... خیلی وقتا ما بخاطر انتخابای بقیه مجازات میشیم. انتخابایی که هیچ نقشی در انجامش نداشتیم.》
با کلافگی نفسمو بیرون دادم و از آینه به چشمای ادهم خیره شدم.(فرحان):《به نظرت از پسش برمیام؟》
(ادهم):《اینو پسری که توی دوازده سالگی از پس شیش تا محافظ قلچماق براومده داره ازم میپرسه؟!》
لبخند محوی روی لبام نشست. حق با اون بود، کاری توی دنیا نیست که نتونم از پسش بربیام.
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
یک هفته بعد _ ویو آرام
با صدای در از خواب پریدم ولی هنوز خوابم میومد. توی این یک هفته انقدر استراحت کردم که حسابی تنبل شدم، مردم توی بیمارستان از غم و مریضی لاغر میشن من انقدر خوردم خوابیدم چاق شدم. غلت زدم و پشتمو به در کردم. احتمالا عماد صبحونه آورده. با تکون تخت چشمام تا آخرین درجه ممکن باز شدن. یعنی ممکنه... نه نه نه، من هنوز آمادگی رو به رو شدن باهاش و ندارم. با شنیدن همون صدای بم و مردونه خون تو رگام یخ بست.
(فرحان):《همیشه تا این وقت روز می خوابی؟! عجب.》
از لحنش معلوم بود دیگه از دستم عصبانی نیست یا حداقل اینجوری وانمود میکنه. آروم آروم به پشت خوابیدم و دوباره چشمامو بستم. با صدای گرفتم آروم زمزمه کردم (آرام):《هوم...》
ویو فرحان
(آرام):《هوم...》
از لحنش فهمیدم هنوز از دستم ناراحته. منم اگه کسی اونجوری باهام برخورد میکرد ناراحت میشدم ولی حقشه. باید بفهمه که با لجبازی و جسارتش فقط همه چیو بدتر میکنه.
VOCÊ ESTÁ LENDO
𝖂𝖆𝖗 𝖔𝖋 𝖑𝖔𝖛𝖊/ جنگ عشق
Romanceمحکم به دیوار کوبیدم. صدای قلب ترسیدم که دیوانه وار می تپید توی گوشام اکو میشد. دستشو محکم روی دیوار کنار سرم کوبید و به سمتم خم شد. سرشو کنار گوشم برد و نفس های داغشو روی گردنم خالی کرد که باعث شد مور مورم بشه. آروم زمزمه کرد. (...):《حتی اگه یه قرا...