part32

40 4 0
                                    


کل جمعیتی که چشمشون به جئون بود سرهاشون سمت در رفت و بادیدن پادشاه رنگ از سر و روشون پرید ...
راهو باز کردن و تعظیم بلند و طولانی ای براش کردن ....

کمتر کسی میتونست هیکل درشت و عضلانیه کیم تهیونگو ببینه ولی الان که لباسی درست شبیه به لباس جئون پوشیده بود و بازو ، کمر و شونه های بلندش از زیر محافظ ها درشت بودن خودشو میرسوند ، همه تونسته بودن بدن بی نقص و عضلانیه کیمو از زیر اون لباس تصور کنن !!! * منحرفای بدبخت*

همه بجز یه نفر .... جئون جونگ کوک ....
درسته !!! اون قبلا تن برهنه‌ی کیمو کامل دیده بود ، پس نیازی نمیدید خودشو مجذوب اون بدن و لباس تن پادشاه کنه .....

با دیدن چهره ای که چندین روز دلتنگ دیدنش بود ، یاد باخته شدن دلِ صاحب همون چهره به خودش افتاد و چیزی زیر لب زمزمه کرد :

_ الان وقت مجذوب تو شدن نیست کیم تهیونگ !!!! فعلا باید انقد توسط عشقت اذیت بشی که نتونی جلوش دووم بیاری !!!!

نقشه همینه !!!!
جئون توی این جنگ تا میتونه کیمو نادیده میگیره و از بازی با روح‌وقلب کسی که عاشقشه لذت میبره ....

و منتظر میمونه .... منتظر میمونه تا کیم بتونه خودشو ثابت کنه !!!!

* افرین پسرم ... افرین همین راهو ادامه بده !!!! *

کیم با دیدن جئون که یه لباس شبیه به لباس خودش پوشیده و روی اسب سفیدی که چندسال پیش وقتی میخواست سوارش بشه با یه جفتک پادشاهو انداخت زمین ، به چهره‌ی جئون نگاه کرد و دید پسرک با نگاه خنثی و صورت جدی بهش خیره شده !!!!

کیم تو چند ثانیه برای هزارمین بار قلبش بخاطر اون پسرک به تپش دراومد و باعث شد کیم نتونه چشم از دیدن جئون برداره ....

کیم با نیشگون یهویی ای که عمش از کمرش گرفت ، به خودش اومد و حالت چهره‌ی جدی به خودش گرفت ....

قدم های بلندی بر می داشت و از بین اون جمعیت که براش صف کشیده بودن و راهوباز کرده بودن میگذشت ....

کیم با دیدن هانستر ، دوستی که چند سال بود گمش کرده بود ، لبخند کوچیکی روی لباش نشست و با صدای بمش زیر لب اسمشو صدا زد :

+ هانستر !!!!

رزیف نزدیک گوش کیم لب زد :

÷ حتی هانسترم برات اماده کردم .... ببینم تو این جنگ کم مایع گذاشتی خودم میکشمت ....

ابرو های کیم با این حرف رزیف بالا رفت ...
 همراه با نگاه جدی و سردش و همون صدای بم گفت :

+ تو اول یاد بگیر بخاطر یه کاغذ که توش سسشعر نوشته شده ، پای یه بچرو به جنگ باز نکنی ..... من هنوز نبخشیدمت رزیف ... تو اون کاغذ هیچ کوفتی درباره‌ی جئون ننوشته بود و تو بهم دروغ گفتی ....

تعهد ....obligationWhere stories live. Discover now