part 19

117 16 2
                                    

KOOK :

میدونستم توام مثل حرومزاده های دیگه فقط به فکر دسته بیل گرسنتی .....

نمیخوام اینجا تموم بشه !!!
اونم بدست این حرومزاده‌ی دائم‌الشق !!!!

کل اتاق بعد حرف کیم تو سکوت فرو رفته بود و هیچ چیزی حرکت نمی...........

یهو از رو تخت بلند شدم !!!!!
داشتم راه میرفتم !؟!؟!؟
لعنتی .... چ..چرا ... حرکت کردنم ... د..دست خودم نیست ؟؟؟؟
اون حرومی داره کنترلم میکنه ؟!؟!؟!؟

رفتم و درست جلوی اون هیولا زانو زدم ....
چطور دارم به خودم این اجازرو میدم که جلوی این مردتیکه زانو بزنم ؟؟؟؟ پاشو جئونننن !!!! پاااشوووووو !!!!

هرچقدر زور زدم نتونستم تکون بخورم و فقط حرکت دهن و چشمام دست خودم بود ....
بعد از زانو زدنم ، دستام شردع کرد به رفتن سمت شلوار کیم ....

من نباید اینجا باکرگیمو از دست بدمممممم !!!!
لععنتییییییی ..... بازششش نکنننننن !!!!!

بند شلوار توسط انگشتای خودم باز شد و دستام برگشتن سر جای اولشون ....
تو اینهمه استرس و بدبختی ، از همه مهمتر نفسای رو مخ و گرم کیم که داشت درست رو صورتم فرود میومد ، یهو یچیزی حس کردم !!!!

حس برداشته شدن سنگینی از روی انگشتای دستم !!!!

برای مطمئن شدن انگشتامو اروم تکون دادم که فهمیدم واقعا اون سنگینی از بین رفته !!!!
به کیم نگاه کردم و دیدم دستاشو گذاشته رو دسته‌ی صندلی و داره با چشمای خط شدش و شیطانیش بهم‌نگاه میکنه ....

حالت چهرش بهم میگه که برداشته شدن این سنگینی به دست اون نیست !!!
پس ....
یعنی ....
اون چیه که داره این سنگینیو بر میداره ؟؟؟؟

یهو به خودم اومدم و دیدم دیک ورم کرده‌ی کیم درست جلوی دهنمه !!!!

_ من ... اینکارو نمیکنم !!!
+ میکنی !!! خوبم میکنی !!!

بغض کل گلومو گرفت و نزاشت جواب اون حرومیو بدم ...
چشمام از اشک پر شده بود ولی نباید میزاشتم سرازیر بشن ...

+ هِی * خندیدن* ... تو باید از خداتم باشه که داری دیک پادشاهو سرحال میکنی * خندیدن * .... چرا داری مثل بچه ها گریه میکنی ؟....

با این حرفش‌ اشک سمجی از گوشه چشمم راهشو به بیرون باز کرد ....

_ م...من...هقق...ن..نمیخوام...هقق...

کیم اروم خم شد و درست جلوی صورتم ازم پرسید :

+ چیو نمیخوای ؟ .... اینکه این اژدهارو سرحال کنی ؟ یا اینکه من بکنمت ؟ * خندیدن* ( زهرمار ... بچه ریده تو خودش )

بعد زدن این حرفش مطمئنم صدای بلند خندیدنش تو کل قصر بگوش خیلیا میرسید !!!
اون ...صدای خنده ... باعث شد بیشتر به خودم بلرزم ...
با لرزیدنم ... یهو یچیزیو فهمیدم !!!!

تعهد ....obligationTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon