_ بله * زمزمه وار *
+ چیشده ؟
_ چیزی نشده* زمزمه وار*
+ پس چرا قیافت اینجوریه ؟
_ .....
+ عاه..... جئون ! ... منکه عذرخواهی کردم ... چرا هنوزم قهری ؟
_ ولی تو بازم با من بد میشی ...
+ من اگه بازم باهات بد بشم تو اتیش جهنم میسوزم قندکم .... تورو خالقت ازم دوریی نکن ....* عععععیییششششششش*
جئون بخاطر اخرین دعواشون تصمیم گرفته بود ایندفعه زمان بیشتری کیمو عذاب بده و کیم فکر میکرد بعد از هشتمین بار عذرخواهی و التماس کردن جئون بخشیدتش ...
بعد از حرفای کیم و سکوت جئون دیگه چیزی بینشون رد و بدل نشد و الفای نگران ما ، جلوی قصرِ پادشاه سرزمین جنگل افسانه ها ، جانگ هوسوک از اسبش پیاده شد و روبه نگهبانایی که تازه شیفتشون عوض شده بود با عصبانیت گفت :
+ احمقا دروازرو باز کنین *باداد*
/\ ما مجوز ورود شما رو به قصر نداریم ...
+ از کی تاحالا برای ورود پادشاه مجوز لازم شدید * باداد* ؟؟؟؟؟
/ گفتید ... پادشاه ... ؟؟؟؟
+ احمقا * باداد و عصبی * !!! من پادشاه سرزمین اسمان خونینم !!! تا دستور سلاخیتونو ندادم ، لشتونو از جلو چشام گم کنین !!!بعد از داد و بیداد های کیم درست جلوی دروازه ، اون نگهبانا دستور باز کردن راهو دادن و گذاشتن کیم و جئون وارد محوطهی قصر بشن ....
جئونم درست وقتی که دروازه باز شد از اسبش پیاده شد و همراه کیم وارد قصر شد ....
کیم تهیونگ که انگار اومده بود خونه خودش و انگار تک تک سوراخ سنبه های اون قصرو میشناخت ، از پله ها بالا رفت و توی طبقهی دوم رو اولین مبل راحتی و بزرگی که دید لش کرد !!!!!
+ آههه ... بالاخره ...
_ پس ... جانگ هوسوک کجاست ؟؟؟
+ احتمالا رف..... تو از کجا اسمشو میدونی ؟
_ * پوکر * محض اطلاعت کتاب هایی وجود داره که در مورد شما ها توشون نوشته شده ....
+ ... درست میگی ... یادم نبود ...
_ تو چی یادت میمیونه * زمزمه وار *
+ چی ؟؟؟؟
_ هیچی ... چیزی نگفتم ...جو ساکت و بیروح بینشون با پخش شدن بوی پخته شدن کوکی
های تازه ، جئونو به حرف دراورد !!!!_ این بوی کوکیههه !!!! * خوشحال *
+ ا..اره خب ...* متعجب*
_ من کوکی میخواممممممم ... * ملتمسانه*
+ * تکخند * ... اگه بیای بغلم بشینی میگم بهت دوتا سینی پر کوکی بدن !!!
_ واقعاااا ؟!؟!؟!؟کیم به خودش اومد و دید جئون روی پاهاش دراز کشیده !!!
+ جات راحته ؟؟؟؟
_ اوهوم ....جئون کمرشو به دستهی مبل تکیه داد و خودشو پایینتر کشید و پاهاشو به اونیکی دستهی مبل رسوند ....
* رو مبل دراز کشید درحالی که کیم زیرشنشسته بود :/*+ *تکخند *بنظرت زیادی راحت نیستی ....
_ من هرچقد راحتتر باشم تو باید کوکی های بیشتری برام بگیری ...* با رضایت *
VOUS LISEZ
تعهد ....obligation
Fanfiction* ویرایش تموم شد میتونین بخونین 🙏🙏🙏* بعد قفل کردن در رفت سمت جئون و بهش دستور داد بلند بشه ... جئون از جاش پاشد ولی با حرفی که کیم زد سرجاش خشکش زد ... +میکنمش پنجتا .... _ چ...چیو...هعع ... میکنین ...پنج..هعع...پنجتا ...؟؟؟ +چون رو افکارت قفل گ...