Part 3

365 131 27
                                    


یک تکه از رون پرنده که حسابی برشته شده بود رو جدا کرد و همون‌طور که از داغیش هیس می‌کشید اون رو به سمت گرگی که کمی اون‌طرف تر از آتیش نشسته بود گرفت. کمی تمیز کردن و جدا کردن پرهای پرنده طول کشیده و ناهارشون تبدیل به شام شده بود؛ برای همین تهیونگ زیاد طرفدار خوردن پرنده‌ها نبود. اون‌ پرهای لعنتی خیلی سخت جدا می‌شدن.

_پارسال کشف کردم اگه چربی‌ای که ازش می‌ریزه رو توی ظرف جمع کنم و دوباره رو‌ی گوشت بریزم، خوشمزه تر می‌شه!

تهیونگ ذوق زده از کشفش گفت و به ظرف چوبی‌ای که تاحالا باهاش مشغول جمع کردن روغن از پرنده‌ی به‌ سیخ کشیده شده بود اشاره کرد.
گرگ کمی گوشت رو بو کشید و زمانی‌که پسر با اشتیاق تکون ریزی بهش داد تا زودتر بخورتش، دهنش رو باز کرد و اون رو به دندون کشید.

انسان لیسی به انگشت‌های چربش زد و مشتاقانه حالات گرگ رو بعد از خوردن گوشت درنظر گرفت. زمانی‌که حیوون کاملاً بی‌خیالانه گوشت و استخوان رو باهم توسط آرواره‌های قویش خرد کرد، ابروهاش از روی شگفتی بالا پریدن و صدای متعجبی از گلوش خارج شد.
_تو واقعاً گرگ بزرگ و قوی‌ای هستی. ببینم استخون رو قورت دادی؟

گرگ پلکی زد و زبونش رو به پوزه‌اش کشید. انگار داشت می‌گفت"این که برام مثل گاز زدن یه خیار بود."
تهیونگ بینیش رو بالا کشید و از تصوراتش خندید. به سمت آتیش برگشت تا کتف بریون شده رو جدا کنه و همزمان که مشغول بود گفت:
_راستی باید برات یه اسم انتخاب کنیم، نمی‌دونم چی صدات کنم.

بعد از فوت کردن گوشت توی دستش، گاز گنده‌ای بهش زد و با دهن پر به سمت گرگ برگشت تا بهش زل بزنه.
_هممم

سرعت جویدنش ناخودآگاه تندتر شد و چشم‌هاش ریز.
_خاکستری چطوره؟ نه خیلی ساده‌ست.

خودش گفت و خودش هم پیشنهاد خودش رو رد کرد. پشت بندش گاز دوم رو به گوشتش زد و با لذت مشغول جویدن شد.
_اوه خدای من این خیلی خوشمزه‌ست.

پاهاش رو تند تند تکون داد و با دهن پر گاز دیگه‌ای زد. وقتی نگاه خیره‌ی گرگ رو روی خودش دید، خم شد و کتف دیگه‌ی پرنده رو براش جدا کرد.
_پاپی چطوره؟

گرگ گوشت رو به دندون کشید و تهیونگ احساس کرد بهش چشم‌غره رفت. برای بار صدم توی اون روز.
_هی.. اون‌طوری بهم نگاه نکن. می‌دونم اسم‌های پیشنهادیم خیلی ساده‌ان ولی من طرفدار سادگی‌ام؛ از خونه‌ام معلوم نیست؟

بعد از تموم شدن حرفش، دست‌هاش رو باز و به فضای نیمه روشن غار اشاره کرد. وقتی گرگ نگاهش رو گرفت و فکش رو تکون داد تا اون کتف رو که براش به اندازه‌ی یک لقمه‌ بود بجوه، تهیونگ دهنش رو کج کرد و دست‌هاش رو پایین انداخت.
_واقعاً دارم با یه گرگ حرف می‌زنم؟ جدی خُل شدم.

پیش خودش غر زد و گاز آخر رو از کتف توی دستش گرفت.
_می‌دونی؟ کون لقش. وولفی صدات می‌کنم.

Whisper of the wildWhere stories live. Discover now