Part 4

352 122 18
                                    


_تو شبیه نگهبان‌های روستایی، هرکسی ببینتت تا جایی که می‌تونه فاصله می‌گیره.
تهیونگ گفت و سیبی که همین حالا هم یک گاز بهش زده بود رو به طرف گرگ‌ گرفت.

_می‌خوری؟

وقتی وولفی بی‌توجه به راهش ادامه داد، پسر شونه‌هاش رو بالا انداخت و گاز دوم رو از سیبش گرفت. تا هر سه سیب صبح‌گاهیش رو نمی‌خورد، روزش روز نمی‌شد.
_داشتم فکر می‌کردم تو شکارچی بهتری هستی یا من

به گرگ نگاه کرد و ادامه داد:
_میای مسابقه بدیم؟ نظرت چیه؟ موافقی؟ اوه منم همین‌طور.

جونگکوک نگاه مسخره‌ای به تهیونگ که خودش می‌گفت و به خودش جواب می‌داد انداخت و نامحسوس سرش رو به دو طرف تکون داد.
باورش نمی‌شد که کسی خودش رو با یک گرگ مقایسه می‌کرد. این واضح نبود که چه‌کسی بین اون‌ها یک شکارچی ذاتی بود؟ حداقل اعتماد بنفس ستودنی‌ای داشت.

پسر پشت یک بوته نشست و تیر و کمانش رو از روی شونه‌اش برداشت تا آماده‌اش کنه. گاز آخر رو به سیبش زد و کمی روی باسنش جابه‌جا شد.
_بیا بشین، معمولاً خرگوش‌های زیادی اینجا میان. اولی مال تو، ولی اگه نتونستی، من حمله می‌کنم و اگه موفق شدم.. خب.. من بردم دیگه.

گرگ کنارش نشست و نگاه بی‌حوصله‌اش رو به فضای اون‌طرف بوته داد. اون خرگوش‌ها رو شکار نمی‌کرد، از انجام دادنش متنفر بود و اون رو یاد کسی می‌انداخت، پس تهیونگ همین الآن هم برده بود. ولی حداقل باید تظاهر به شکار می‌کرد، بعدش اجازه می‌داد پسر ازش ببره. و نه نمی‌خواست خوشحالش کنه، فقط حوصله‌ی کش دادن این مسابقه‌ی احمقانه رو نداشت.

چند دقیقه بعد، وقتی خرگوش قهوه‌ای رنگی توی دیدشون قرار گرفت، تهیونگ دو ضربه به کتفش زد و زمانی‌که توجه گرگ رو روی خودش دید، با سر به خرگوش اشاره کرد. سعی داشت بهش بفهمونه که خرگوش رو شکار کنه و خب.. لازم بود بفهمه که جونگکوک از اولش می‌دونست چرا اونجا نشستن؟ وقتی‌که تلاش می‌کرد تا با زبون اشاره باهاش صحبت کنه از قبل غیرقابل تحمل‌تر می‌شد.

وولفی به سمت خرگوش برگشت و روی چهار پا ایستاد. پاهای جلوش رو کمی خم کرد و حالت خیز گرفتن به خودش گرفت. تهیونگ با هیجان نگاهش رو بین گرگ و خرگوش جابه‌جا می‌کرد و همزمان کمانش رو آماده نگه‌داشت تا در صورت لزوم ازش استفاده کنه.

بالاخره گرگ از پشت بوته‌ها بیرون پرید و به عمد کمی‌ اون‌طرف‌تر از خرگوش فرود اومد. خرگوش که حضور یک شکارچی رو کنار خودش دید، با سرعت پا به فرار گذاشت و اونجا بود که پسر ایستاد و با سرعت باورنکردنی‌ای تیرش رو پرتاب کرد. جایی که اون هدف گرفت کمی جلوتر از مسیر خرگوش بود و کاملاً با شتاب حیوون هماهنگ بود. ثانیه‌ای بعد تیر به هدفش اصابت کرده و صدای هو کشیدن پسر هم بلند شد.

Whisper of the wildWhere stories live. Discover now