🌬part: 4

46 7 17
                                    

به سمت پل میروم اگر در مسیر حتی یک نفر به من لبخند بزند ، نخواهم پرید .
___

" واقعا ؟

شوگا با حیرت پرسید

تهیونگ سرش رو تکون داد و گفت

" آره ؛ حتی رایحه اش هم متوجه شدم
یه خواب یا شایدم یه رویا ولی هرچی که بود
دلم نمیخواست هیچوقت بیدار بشم .

" خب یعنی احتمال داره جفتت این نزدیکی ها باشه .

شوگا گفت و سرش رو به مبل پشت سرش تکیه داد .

" امیدوارم ، من تا الان هم زیادی صبر کردم ، و گرگمم دیگه همکاری نمیکنه .داره باهم لج‌ میکنه
تهیونگ با لحن خسته و کلافه ای لب زد .

" میدونم پسر ! من تورو خوب میشناسم

شوگا در جوابش گفت

تلفنش زنگ خورد بادیدن شماره شخصی از جاش بلند شد و تلفن رو برداشت :

" چیه
" باشه . الان میام

گفت و تلفن رو قط کرد

"چی شده ؟
تهیونگ پرسید

" چیز مهمی نیست من چند دقیقه میرم بیرون و میام

شوگا گفت و کتش رو از روی مبل برداشت

" خیله خب . زود برگرد

تهیونگ گفت

" باشه

گفت و بیرون رفت .
______________

" الان داری به من تهمت دزدی میزنی ؟

جونگ کوک پرسید

" اوهوع من خودم دیدم که از جیب اون آقای محترم کیفش رو برداشتی .

مرد رو به جونگ کوک گفت

" چرا چرت و پرت میگی عوضی مگه من مثل توعه موش کور یه دزد بی همه چیز و کثیفم ؟
جونگ کوک با لحن بلند تری ادامه داد

مرد دستش رو بلند کرد که به صورت پسر ظریف جسه روبه روش بکوبه که دستی روی دستش نشست ...

" با چه جرأتی دستت رو روی یه امگا دراز میکنی عوضی ؟
شوگا با لحن خشنی غرید .

" فک نمیکنم به تو ربطی‌ پیدا کنه . بکش کنار .

مرد رو به شوگا گفت

شوگا دندون غروچه ای کرد و با لحن
هاسکی طورش غرید
" دستت رو بکش کنار حرومی .

مرد با ترس قدمی به عقب برداشت و فورا از اونجا دور شد

شوگا نیم نگاهی به جونگ کوک انداخت که به خودش میلرزید .

جونگ‌کوک با وجود سرگیجه ای که حاصل از راحیه بیش از حد ویسکی یونگی بود
با تخسی و سرگیجه نالید
"را..راحیت رو..کنترل کن..عوضی

شوگا فورا به خودش اومد و راحیش رو کنترل کرد .

" کوک..
جیمینی ک تازه ب جونگکوک و پسر غریبه ای ک پشت بهش ایستاده بود ،رسیده بود نزدیک تر شد
و نگاهشو به لب پاره شده کوک داد

که با برگشت شوگا جفت حقیقی ای که تو فرودگاه حین دعوای اون و کوک متوجه اش شده بود به سمتش بقیه حرفش تو دهنش ماسید
" ..عا یونگی شی شما اینجا..

شوگا لبخندی به زیبایی جفتش زد
و تو دلش به خودش لعنت میفرستاد
تا افکار شومش رو از خودش دور کنه

"اینجا چیکار دارم درسته؟

جیمین با لپ هایی ک مطمن بود الان دگرگون شده سری تکون داد

" داشتم از اینجا رد میشدم که این دوست کله خرابت رو دیدم که سعی داشت با یه آلفا در بیوفته

جیمین ب یکباره نگاهشو سمت کوک داد چشم غره ای به کوک رفت
" آهان
جونگ کوک با تعجب پرسید
" جیمین ؟ شما همو میشناسید؟اسم اینو از کجا میدونی؟

شوگا جواب داد
" من اسم دارم

" خفه شو . بعدشم چرا پریدی وسط بحث ما
فک نمیکنم از اولین دیدارمون آشنایی صمیمی داشته بوده باشیم‌
جونگ کوک گفت

_________________________________________

ووت و کامنت یادتون نره .
سوالی ام داشتید تو کامنت ها بپرسید.

دوستدار شما ویکی ✨️

first meetingМесто, где живут истории. Откройте их для себя