🌬part 10

36 4 19
                                    

خدایا راستش را بگو
چه کسی اورا از تو طلب کرد
که من دیگر ندارمش ؟
عاشق تر از من بود ؟
گمان نمی‌کنم...
___

جیمین تو بغل شوگا به شونه اش تکیه داده بود و به تهیونگ خیره شده بودن

" چیه
تهیونگ‌پرسید

" باورم نمیشه یعنی جونگ کوک جفت توعه ؟
جیمین پرسید

تهیونگ سری تکون داد و گفت
" هوم .. یعنی اینقدر عجیبه ؟

" عجیب نیست ... راستش جونگ کوک ..اون هیچوقت.. جفتش رو نمیخاست .. ولی خب امگاش..اون بر خلاف کوک جفتش رو میخاد
ولی بخاطر اون کوتاه اومده و فعلا چیزی نمیگه
جیمین گفت

" برام عجیبه
شوگا گفت

" چی عجیبه ؟
جیمین پرسید

" اون روز که تو فرودگاه بودیم جونگ کوک راحیه نداشت . ته تو راحیش رو حس کردی ؟
شوگا گفت و به تهیونگ خیره شد

" نه .. منم میخاستم همینو بپرسم ..
تهیونگ گفت

جیمین جواب داد :

" گفتم که ! اون روز احتمالا گرگ جونگ کوک متوجه شده بوده که جفتش اونجاست و راحیش رو مخفی کرده بوده که کسی متوجه نشه ..

شوگا با نا امیدی گفت

" برعکس گرگ تهیونگ
" اون تهیونگ رو یکسال تمام به بیشترین حد ممکن زجر داد و از اون ور جفتش کاملا در خوشی به سر میبرده

" اینطور نیست
جیمین گفت
که فورا صدای عق زدن جونگ کوک رو شنیدن

تهیونگ‌فورا از جاش بلند شد و به سمت اتاق خوابش دوید

جونگ کوک توی سرویس بهداشتی داشت عق میزد و گریه میکرد .

جیمین نگران خواست جلو بره که شوگا متوقفش کرد و گفت
" بهتره ما اینجا بمونیم
" و...ولی
جیمین خواست حرفی بزنه که شوگا گفت

" طبق چیزایی که تو گفتی شاید امشب آخرین شبی باشه که بتونه جفتش رو درآغوش بگیره ... پس .. بهتره یکم تنهاشون بزاریم .

جیمین با ناراحتی سری تکون داد و به نشینمن برگشتن .

تهیونگ توی سرویس کنار جونگ کوک نشسته بود و دستش رو نوازش وار پشت کمر کوک می‌کشید و با دستاش موهاش رو به عقب نگه داشته بود .

با دیدن بدتر شدن حال جونگ کوک بغل گرفتش و به سمت اتاق برگشتن .

لبخند غمگینی زد و گفت

" توله کوچولوی بد مست ... مگه مجبور بودی اینقدر بخوری تا به این روز بیوفتی .

جونگ کوک با لحن تهدید آمیز ولی به شدت کیوتی انگشت اشاره اش رو به سمت تهیونگ‌ گرفت و گفت

" آلفای بد .. منو‌ ..تهدید .. هق ..هق ..تهدید میکنی؟

تهیونگ فورا جونگ کوک رو به آغوش کشید و آروم در گوشش زمزمه کرد

" دلبر من .. من ..به هیچ عنوان جرعت اینو ندارم تا تورو تهدید کنم .

جونگ کوک بیخیال گریه کردن شد و با خوشحالی گفت :

" از من می‌ترسی؟

تهیونگ خنده ای کرد و گفت

" تو ... توله گرگ وحشی .. آره میترسم

و با لحن آروم تری زمزمه کرد

" از اینکه از دستت بدم میترسم

جونگ کوک خنده ریزی کرد و گفت

" آره .. از من بترس.. الان بهت دستور میدم ..دستور میدم ..

حرفی رو که می‌خواست بزنه رو یادش رفت

تهیونگ با سرگرمی به توله گرگش خیره نگاه می‌کرد. لباش .. زیادی وسوسه انگیز بود !
دلش میخاست همین الان اون لبارو به دندون بگیره و تا جایی که کبود میشه ببوستش.

" بهت دستور میدم من رو بغل کنی و به اتاقم ببری
جونگ‌کوک گفت

" چشم سروروم
تهیونگ‌گفت و جونگ کوک رو بغل کرد

آروم روی تخت خوابوندش قبل از اینکه دستش رو بکشه . دستی مانع رفتنش شد

" ا..اینجا بمون...ن..نرو
جونگ کوک توی حالت خوابو بیداری گفت و گوشه اشکی از چشماش روی گونه های تب دارش سر خورد

تهیونگ اونشب برای چندمین بار لبخند غمگینی زد و گفت

" جایی نمیرم ماه من !

گفت و چراغ رو خاموش کرد و به سمت تخت رفت . با حالت نشسته ای به تخت تکیه داد و جونگ کوک رو به قفسه سینش گذاشت و دستش رو پشت کمرش گذاشت
سر جونگ کوک کاملا روی قلبش بود
جوری که میتونست ضربان قلب نامنظمش رو بشنوه .
آروم زمزمه کرد
" میشنوی ماه من ؟ .. این لعنتی تا الان هم فقط بخاطر پیدا کردن تو میتپیده

" هم
جونگ کوک اروم‌زمزمه کرد

تهیونگ با لحن آرومی گفت

" شبی که در آغوش من خالصانه به خواب روی به کنایه از شب خواهم پرسید ..که ماه درآغوش من زیباتر است یا ماه آسمان تو !

_____________حمایت هاتون رو ازش دریغ نکنید

سلام به همگی
خب بنا به دلایلی پارت رو زودتر اپ کردم
امیدوارم ارزش وقتتون رو داشته باشه
به من و بوکم عشق بدید .
به اولین دیدار کمی زمان بدید تا خودش رو به شما ثابت کنه .

مواظب خودتون باشید .

ووت فراموش نشه !

first meetingWhere stories live. Discover now