○pαrт:2

43 20 11
                                    

- رز تو رو دیگه مهد نمی‌فرستم... اما شاید تونستیم مربیت رو برات بیاریم!
~~~

آلفا با آرامش و ریزبینی توی سالن کارمند‌های طراحش قدم می‌زد و هرازگاهی به طرح‌های زیر دستشون نگاه می‌کرد. صدای قدم‌هاش باعث می‌شد، طراح‌ها مو به بدنشون سیخ بشه.
جونگ‌کوک هیچ اشتباهی رو نمی‌پذیرفت، مخصوصاً حالا که داشتند برای فشن‌شوی زمستون آماده‌ می‌شدند.
چهار ماه فرصت داشتند تا کالکشن جدید رو بسازن؛ اما رئیس کمال‌گراشون معتقد بود باید همه چیز به نحو احسنت و در برنامه‌ریزی کامل انجام بشه.
دختر منشی‌ای پشت سر جونگ‌کوک راه می‌رفت و گاهی، کلافه از درد پاهاش توی کفش پاشنه بلندش، غر می‌زد.
آلفا همون‌طور که طراحی‌های روی برد رو آنالیز می‌کرد زیرچشمی به منشی بتای جوان که با خودش درگیر بود نگاه کرد و با تن صدای آرومی گفت:
- خانومِ لی، یکی از افرادم رو صدا کنید اتاق کارم لطفاً.
لی فوراً چشمی زیر لب گفت و با تلفن کاریش با شخصی تماس گرفت.
- یک‌نفر رو بفرست اتاق کار آقای جئون!
جونگ‌کوک بلاخره نگاه کردن به بورد رو بی‌خیال شد و به سمت طبقه‌ی بالا و اتاق کارش حرکت کرد.
چند دقیقه بعد تقه‌ای به در اتاقش خورد و بعد پسر جوانی با کت‌ و‌ شلوار وارد شد و گفت:
- درخدمتتون هستم آقای جئون... .

جونگکوک نگاهی به بتای جوانی که براش کار می‌کرد، انداخت و گفت:
- برو مهد قبلیه دخترم، یه مربی اون‌جا کار می‌کنه به اسم کیم تهیونگ... اون رو استخدام کن که مربی شخصی رز بشه و با خودت بیارش.
پسرِ بادیگارد با دهانی باز شده به رئیسش نگاه می‌کرد. این معمولا کاری نبود که اون انجام بده... .
جونگ‌کوک با دیدن چهره‌ی متعجب پسر، غرید:
- منتظر چی هستی؟ زود باش برو کاری که گفتم رو انجام بده.
پسر تعظیم نصف و نیمه‌ای کرد و فوراً از اتاق خارج شد.
* **
پسرِ بادیگارد رو‌به‌روی رئیس مهد ایستاده بود و سردرگم نگاهش می‌کرد:
- منظورتون چیه که اخراج شده؟
کانگ با کنجکاوی به جلو خم شد و گفت:
- نگفتید، چرا دنبالش می‌گردین؟ نکنه تبهکاری چیزیه؟
پسر کلافه از دست مرد پر حرف گفت:
- خیر، براشون یه پیشنهاد کاری داشتم... می‌خوایم پرستار شخصی دختر آقای جئون بشه!
کانگ با چشم‌های گرد شده گفت:
- چی؟ ما مربی‌های بهتری داریم... می‌تونم بهتون معرفی‌شون کنم!
پسر ابرویی بالا انداخت و گفت:
- خیلی ممنون، از آقای کیم آدرس یا شماره‌ای دارید؟
کانگ ابروش رو خاروند و گفت:
- خب قراردادی که باهاش بسته بودیم رو احتمالا دارم!
پسر جوان منتظر نگاهش کرد که کانگ ادامه داد:
- خب من نمی‌تونم اطلاعات کارمند‌هام رو پخش کنم.
بادیگارد کلافه گفت:
- شما اون رو اخراج کردین آقا، اون کارمندتون محسوب نمی‌شه... .
کانگ لبخند مرموزی زد و گفت:
- حالا که فکر می‌کنم من هیچ‌وقت قراردادم رو با تهیونگ فسخ نکردم؛ پس اون کارمند منه... من باهاش صحبت می‌کنم، اگه قبول کرد می‌تونید با ما قرارداد ببندید تا کارمندم رو در اختیارتون بزارم... .
پسر عصبی دستی به یقه‌ی پیرهنش کشید و گفت:
- داری می‌گی اون رو از طریق مهد استخدام کنیم؟

Strange Start [kookv]Where stories live. Discover now