○pαrт:4

44 17 4
                                    

- چون اون پرستارته و در قبال انجام وظیفه‌ش پول می‌گیره رز.
****
با شنیدن حرف آلفا، تمام وجودش از خشم آتش گرفت. نگاهی به رز که مات و مبهوت به پدرش نگاه می‌کرد، انداخت و با کشیدن دستی روی سر دختر گفت:
- سرآشپز کوچولو، می‌شه حواست به کیک‌هامون باشه؟ من یه صحبت کوچولو با پدرت دارم، بعدش زودی میام پیشت، باشه؟

رز، دمغ سری تکون داد و به سمت کاری که بهش سپرده شده بود، راه افتاد.

تهیونگ چشم غره‌ی خشمگینی به مرد رفت و از کنارش به مقصد خارج از آشپزخونه رد شد.
جونگ‌کوک نگاهی به دخترش که جلوی فر ایستاده بود، انداخت و پشت سر امگا بیرون رفت.
تهیونگ توی پذیرایی، دست به سینه ایستاده بود و عصبی قدم رو می‌رفت.

آلفا ریلکس جلو رفت و روی مبل سه نفره‌ی پشت امگا نشست و پا روی پا انداخت.
تهیونگ حرصی از دست رفتار‌های روی اعصاب آلفا، گوشه‌ی مشتش رو بین دندون‌هاش فشار داد تا یه وقت فحشی از بین لب‌هاش خارج نشه.
با دیدن نگاه جونگ‌کوک، گفت:
- نمی‌فهمم آقای جئون، شما با من مشکل دارید یا دخترتون؟ اگه مشکل من هستم که مجبور نبودید من رو استخدام کنید. هرچقدر هم رز اصرار می‌کرد، باز هم راهی باید برای پیچوندنش پیدا می‌شد. از طرف دیگه، چرا باید شما با دختر خودتون لج کنید؟ می‌خواید اعتماد بنفسش رو از دست بده؟ می‌خواید منزوی و گوشه‌گیر بشه؟

مرد اخم‌هاش رو درهم کشید و با بدخلقی گفت:
- این‌هایی که می‌گی رو دقیقا از کجا درآوردی؟ تو اون‌قدری مهم نیستی که بخاطرت دخترم رو بپیچونم و معلومه که مشکلی با دخترم ندارم!

- پس لجبازی با من رو تموم کنید... من به‌خاطر کارم این‌جام ولی دلیلی نداره عشق و علاقه‌ی توی وجود رز رو بخاطر خودخواهی خودتون خشک کنید! مطمئنم حرف‌هاش رو شنیدید... که چطور فکر می‌کنه شما دوستش ندارید و حتی این‌که سعی می‌کنه بزرگ‌تر از چیزی که باید باشه، رفتار کنه و شما رو درک کنه.

جونگ‌کوک لب‌های خشکش رو با زبونش تر کرد و با تکون دادن سرش گفت:
- متوجه منظورت شدم، حواسم رو جمع می‌کنم.

تهیونگ آهی کشید و "خوبه‌"ای زیر لب گفت و ادامه داد:
- و عالی می‌شه اگه بیشتر براش وقت بذارین.

با تأیید سر مرد به سمت آشپزخونه راه افتاد.
رز روی صندلی پشت جزیره نشسته بود و با نی پیج در پیچ توی آبمیوه‌ش بازی می‌کرد. خانم مسنی که به عنوان سر آشپز معرفی شده بود، روبه‌روش نشسته بود و هرازگاهی سوالی از دختر می‌پرسید اما رز خیلی حال و حوصله‌ی جواب دادن نداشت.

با کوبیدن دست‌هاش به هم، به طرف رز رفت و بوسه‌ی محکمی روی گونه‌های پرش زد.

- چی‌ باعث شده رز خوشگل من لب‌هاش آویزون بشه؟

بتای مسن که از اومدن امگا خیالش راحت شده بود، با نوازش کردن سر رز، ازشون دور شد.

رز نگاهی به ورودی آشپزخونه انداخت و با تن صدای ارومی گفت:

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Nov 08 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

Strange Start [kookv]Where stories live. Discover now