part 3

233 13 1
                                    

جونگکوک:
دو روز از اون روز گذشته بود هنوزم کاری پیدا نکرده بودم از صب تا شب
دنبال کار بودم اما واسه هر کدوم شرایط مو میگفتم قبولم نمیکردن بعضیا شونم که حقوقشون انقدر کم بود که حتی اگه شیش ماهم کار میکردم نمی تونستم اون پولو جور کنم خیلی میترسیدم میدونستم اون هر کاری بگه انجام میده میترسم از بلا هایی که قراره سرم بیاد
یهو به خودم اومدم من کجا بودم !
اینجا کجاست ! دیر وقت بود به امید اینکه کسی و ببینم و ازش کمک بگیرم به راهم ادامه دادم اما همش امید الکی بود
مثل اینکه امشبو باید تو اینجا بمونم
هیچ کس اونجا نبود تا چشم کار میکرد جاده و برهوت بود و فضا تنها با نور تیر چراغ برق کمی روشن شده بود.
چجوری سراز اینجا درآورده بود !
بغضم ترکید بی صدا گریه کردم ،زیر با مامانم حرف زدم ، مامان چرا رفتی مگه جز تو من کیو داشتم مامانی صدامو می شنوی ؟
دلم برات تنگ شده ، میخوام بیام پیشت خیلی میترسم از این دنیا بیشتر از همه از بابا
مامان تنهام خیلی خیلی تنهام دیگه کم آوردم آخه مگه چند سالمه من،
اشکام باشدت بیشتری رو صورتم چکید
اصن چرا باید برمیگشتم خونه ؟!
اون که به هر حال منو به جای پول به اون پیرمرد زشت میده اینجا بمیرم بهتر نیس؟
یکی دو ساعتی تو همون جاده بی هدف راه رفتم
تا شاید به جایی برسم اما خبری از این چیزا نبود
گوشه ای نشستم و از خستگی زیاد خیلی زود خوابم برد
تهیونگ :
صب با سر درد بیدار شدم مثل اینکه قرار نبود یه روز خوش داشته باشم اون از دیروز اینم از الان
ضرر میلیاردی خورده بودم و الان بیشتر از پولم نگران بودم افرادی که دستگیر کرده بودن چیزی لو ندن ، گوه تو این شانس
از اتاق بیرون رفتم و به راهرو نگاهی انداختم کسی نبود در سکوت کامل میخواستم از پله ها برم پایین که صدای گریه ای توجه مو جلب کرد کنجکاو شدم و به اون سمت حرکت کردم صدا از اتاق دختری بود که دیروز باهاش به اتاق بازی رفتم درو باز کردم نگاهش که به من افتاد خشکش زد سریع خودشو جمع و جور کرد
با اینکه سرد و بی رحم بودم اما خودم مسئول این حالش بودم نتونستم خودمو بی تفاوت نشون بدم
بی مقدمه لب زدم
ـ آزادی میتونی بری
با شک نگام کرد بعد چند لحظه با تته پته گفت
ـ پس قرار دااد د ؟!؟
ـ مهم نیس تو اینکاره نیستی من یکیو میخوام که همراهم باشه و از درد کشیدن لذت ببره تو اون نیستی برو به زندگیت برس راجب پولم باهاش یه زندگی جدید برا خودت بساز دیروز به اندازه کافی درد کشیدی

از خوشحالی نمیدونست چیکار کنه شروع کرد به تشکر کردن
ـ ممنونم ازتون هیچ وقت این لطف تونو فراموش نمیکنم ...
جوابش فقط یه جمله بود
ـ اگه وقتی برگردم اینجا باشی تصمیم عوض میشه
با استرس چشمی گفت
از اتاق خارج شدم رفتم پایین
بعد صبحانه آماده شدم و وقتی به اتاق دختره نگا کردم نبود پوزخندی زدم به سمت شرکت راه افتادم اره من تو کار قاچاق بودم اما واسه اینکه رو کارام سرپوش بزارم شرکتم داشتم و کلی کار رو سرم ریخته بود

جونگکوک:
صب ک بیدار شدم همه جای بدنم درد میکرد از دیروز بود غذا نخورده بودم چی میشد همینجا میمردم تا مجبور به تحمل اینهمه سختی نباشم
تازه به اطرافم دقت کردم تا چشم کار میکرد جاده بود هیچ کس و هیچ چیزی قابل مشاهده نبود آهی کشیدم ای کاش کسیو داشتم که نگرانم بشه و نبالم بگرده ولی همه اینا خیال خام بود کل بدنم درد میکرد به امید اینکه ماشینی رد بشه و کمکم کنه به سمت جاده حرکت کردم

تهیونگ:
نفس راحتی کشیدم بالاخره تموم شد به ساعت نگاه کردم یازده شب و نشون میداد و من از صب اینجا بودم به شدت خسته بودم ولی حوصله خونه رو نداشتم به سمت نزدیک ترین کلاپ حرکت کردم
ــــــــــــــــــــ
درحالی که مشروبم و می‌خوردم به اطراف نگا کردم تقریبا نگاه بیشتر دخترا رو من زوم بود پوزخندی زدم زیادی خورده بودم اما هنوزم هوشیار بودم یکی از دخترایی که از همون اول نگاهش رو من بود و یه لحظه ام ازم چشم برنمیداشت با ناز و عشوه به سمتم اومد با لحن چندشی لب زد
ـ های بیب افتخار آشنایی میدی ؟
ـ نخیر ، حالا ام خوشحال میشم خودت از جلو چشام گم شی
جا خود
ولی خودشو نباخت دوباره گفت
ـ اومم چه خشن منم خشن دوست دارم
نظرت چیه اقا ببره؟ مطمئن باش میتونم راضیت کنم

از مدل حرف زدنش قیافه م درهم شد
ولی خو وقتی خودش میخواد چرا مخالفت کنم ؟!
ـ وقتی از درد به خودت پیچیدی و تا دو هفته نتونستی رو پاهات وایسی بازم اینجوری حرف میزنی ؟؟
با لوندی نزدیک تر شد و درگوشم لب زد
ـ جونننن دردی که بخاطر تو باشه رو دوست دارم
یه بطری مشروب دیگه از رو میز چنگ زدم و اون دخترو باخشونت سمت یکی از اتاقای خالی کشیدمش و به محض رسیدن با بی‌رحمی وسط اتاق پرتش کردم که چشاشو از درد بست و اخی گفت هه هنوز شروع نشده اخش در اومد نکنه انتظار داشت باهاش معاشقه کنم! به افکارم پوزخند زدم و درو قفل کردم کلیدشم گذاشتم تو جیب شلوارم دختر رو به روم که حتی اسمشم نمیدونستم با اشتیاق بهم زل زده بود
حقم داشت اون که نمیدونست چی در انتظارشه....

 my lovely masterWhere stories live. Discover now