Part 2🔞

307 16 6
                                    

تهیونگ:
دادی که زدم همه با ترس نگام کردن
از عصبانیت رو به انفجار بودم
این بزرگترین ریسک زندگیم بود همه چی خوب داشت پیش میرفت ک اخرین لحظه یه حرومزاده لومون داد و پلیس محموله مو گرفت
از این سکوت بیشتر کلافه شدمو دوباره داد زدم
ـ پس تو تو اون خرابشده چه قلطی میکردی جچوری نفهمیدی؟؟؟؟؟
یونگی با لکنت و شرمندگی گفت
ـ قربان من مننن نمیدونم همه چی عادی بود .
ـ اون هرزه رو هرجاکه هست پیدا میکنید و اون موقست که از به دنیا او مدنش پشیمون میشه
و بدون حرف دیگه ای از اتاق خارج شدم به طرف ماشینم رفتم باسرعت بالایی به سمت عمارتم حرکت کردم الان فقط یع چیز ارومم میکنه اتاق بازی
------------------------------------------
بدون توجه به نگهبانه و خدمت کارا از پله های عمارت بالا رفتم و
به جیمین گفتم برده جدیدم و برام بیاره جیمین یکی از خدمتکارای عمارتم بود که از بچگیش اینجا کار میکرد و با هم بزرگ شدیم بخاطر اینکه پدر مادرشو تو ۱۳ سالگی از دست داده بود مجبور بود سخت کار کنه
🔞🔞🔞🔞🔞🔞
به سمت اتاق بازی رفتم در قرمز رنگشو باز کردم به دور تا دور اتاق نگاهی انداختم و پوزخندی زدم امروز با چی شروع میکردم!؟ این اولین روز اون بود و از شانسش بسیار عصبی بودم و یه ادم سادیسمی چرا باید به برده ش اهمیت بده؟؟
اون باید ارومم
کنه صدای در اومد
-ارباب اجازه ورود دارم
با لحن سرد و خشنی لب زدم
ـ بیا تو
د برده جدیدی که تازه به قیمت بالایی خریده بودم چهار دستوپا با قلاده دور گردنش هم وارد اتاق شد
به دختر بیچاره ای که وسط اتاق با ترس وایساده بود نگا کردم سعی داشت با نفسای عمیقش خودشو اروم کنه این صحنه عجیب برام زیبا و دلنشین بود با لحن سردی ک باعث یخ زدن تنش شد لب زدم
ـ اینجا اومدنت بامیل خودت بود ولی از لحظه ای که پاتو این اتاق گذاشتی نفس کشیدنتم با اراده منه
رنگش مثل کچ شدو بالا رفتن ضربان قلبشو حس کردم و تنها واکنش م پوزخندی به قیافه ترسیده ش بود اون روز بادیدن مبلغ قرارداد چشاش کور شده بود یادمه گفت مازموخیزم بالایی داره به هرحال اینا برا من مهم نیس
-قانونای اینجا اجازه حرف زدن نداری حق نداری اعتراض کنی ک درد دارم قلط کردم بزار برم اگه اینا رو ازت بشنوم تنیه میشی
هرچی گفتم اطاعت میکنی فهمیدیی؟؟؟؟
- بعلله ه
ـ بعله چی جنده کامل بگو
ـ بله ارباب
کردم به سمت قفسه هایپ پلاگا رفتم و بزرگ ترین سایزشو برداشتم
گوشه تخت نشستم و لب زدم
ـ بیا دمر رو پام بخواب
با ترس و قدمای کوتاه به سمتم اومد
از حرکات آرومش کلافه شده بودم دستشو محکم کشیدم که رو پام افتاد باسنشو رو پام تنظیم کردم
با خشونت دوتا از انگشتامو وارد کونش کردم زیادی تنگ بود دوتا انگشتم بزور جاشده بود چجوری قرار بود این پلاگو توش جا بده ؟
بدون توجه به گریه هاو ناله های پردردش انگشتامو چند بار جلو عقب کردم
تقلایی کرد و سعی کرد از زیر دستم فرار کنه
با لحن پرتهدیدی لب زدم
ـ یه بار دیگه تکون بخوری زنده از این اتاق بیرون نمیری
بلافاصله بی حرکت شد و صاف وایساده
انگشتامو درآوردم و پلاگو جایگزین کردم چیغ بلندش گوش هامو نوازش کرد
سوراخش قرمز شده بود و خون میومد پوزخندی زدم پارش کردم، با دیدن این صحنه تحریک شده بودم چقدر رنگ خون رو بدن سفیدش قشنگ بود
دستمو بلند کردم و اسپنکش کردم رد دستم رو کونش خودنمایی میکرد همینجوری ادامه دادم نمیدونم چند تا زدم ولی دیگه جای سالم رو کونش نمونده بود و اون تمام مدت گریه میکرد و جیغ میکشید و این لذتمو بیشتر میکرد به اثر هنریم نگا کردم حیف بود این نقاشی زیبارو کامل نکنم دمر رو تخت گذاشتمش ، دستو پاشو به هر طرف از تخت بستم ک نتونه تکون بخوره به طرف کمد رفتمو از توش یه تیغ جراحی برداشتم
دختر که تا الان از ترس ساکت بود باجیغ التماسم کرد
ـ تورو خدا ارباب خواهش میکنم التماست میکنم گوه خوردم ولم کن من تحمل ندارم نمیتونم و گریه هاش شدت گرفت
ـ پس میخوای بری ؟
با ترس و لرز گفت
ـ بعله ه
با صدای بلندی که سعی در کنترل کردنش نداشتم داد زدم
ـ موقع ورودت به اتاق چی گفتم ؟
میخواستم خیلی زود تمومش کنم ولی مثل اینکه تو تنبیه دلت میخواد اومم باکمال میل هرزه

از کمد گگ و نمک برداشتم با دیدنشون انگار روح از بدنش جدا شد
دوباره شروع به جیغ کشیدن کرد پوزخندی زدم و گگ و تو دهنش کردم و محکمش کردم گوشه لبش پاره شد
تیغو برداشتم و خط های عمیق روی پوست قرمز شدش کشیدم نزدیک ۵۰ تا خط کشیدم و خون پوست سفید شو به زیبایی نقاشی کرده بود بیحال بود و داشت بیهوش میشد ک نمکو روی زخماش با دقت پاشیدم
چشماش گرد شد و باوجود گگ تو دهنش صدای جیغ بلندشو شنیدم سعی داشت تکون بخوره ، بدنشو سفت گرفتم تا نمک جذب بشه
فکر کنم کافی بود روحم ارضا شده بود ولی جسمم نیاز به ارضا شدن داشت نه ؟!
...
بعد ارضا شدنم بدون توجه به جسم بی جون دخترک شلوارمو پوشیدم و از اتاق بیرون رفتم
ـ جیمین ؟
ـ بله آقا ؟
۰ الان که تنهاییم نیازی نیس اینجوری صدام کنی برو یه دکتر خبر کن بیهوش شده
حس کردم رنگش پرید اما تنها کلمه ای ک از لباش خارج شد باشه ! بود
جیمین برعکس من روحیه خیلی ضعیفی داشت

به اتاقم رفتم که شاید بعد دو روز بتونم راحت بخوابم .

های گایزز 👋🏻
امیدوارم خوشتون اومده باشه
میشه حمایت کنی؟ 🥲

 my lovely masterDonde viven las historias. Descúbrelo ahora