part8

125 13 4
                                    

اولین کلیدو امتحان کردم باز نشد با دومی باز نشد به پشت سرم ک نگاه کردم
فاتحه خودمو خوندم تو چند قدمیم بود
و از حد اعصبانیت رو به انفجار بود
بانا امیدی اخرین کلیدو تو در چرخوندم
که باز شد سریع رفتم تو و درو از پشت قفل کردم پشت در نشستم و بلند حق زدم صدایی از بیرون نمیومد احتمالا بیخیالم شده بدنم هنوزم میلرزید چشام بخاطر گریه تار میدید چند بار پشت چشامو مالیدم تا دیدم واضح تر بشه ک با دیدن فضای اتاق انگار روح از تنم جدا شد
اینجا درست شبیه اتاق قرمزای تو فیما بود دوتا تخت فلزی ک هر کدوم گوشه اتاق بودن میله ی چهارچوب مانندی ک وسط اتاق بود و زنجیرایی ک از سقف اویزون شده بودن
شلاق هایی که از دیوار اویزون بودن
کمد گوشه اتاق و قفسه هایی که وسیله های ترسناک و عجیبی رو شون خودنمایی میکرد
به سمت قفسه ها رفتم
بین اونهمه وسیله های زشت و ترسناک گوش و دم های خیلی گوگولیی چشمو گرفت با ذوق به سمت گوش سفیدی رفتم و اونو رو سرم گذاشتم خیلی ناز بود
خیلی کیوت شده بودم به دم ستش نگا کردم این چجوری قراره ثابت بمونه ؟!
شونه ای بالا انداختم
اوم صبر کن ببینم این شیع فلزی تهش چیه نکنه ازز
از فکرش گر گرفتم و سعی کردم حواسمو پرت کنم دمو سر جاش گذاشتم و دوباره پشت در نشستم
تهیونگ:
اعصبی بودم داشتم سعی میکردم خودمو کنترل کنم ولی انگاری باید بهش جایگاهشو میفهموندم نمیخواستم اولین روز زیاد بهش فشار بیارم یه تنبیه کوچولو کافیه اما با لج کردنش داشت همه چیو بد تر میکرد بلندش کردمو دستوری گفتم
ـ لباساتو دربیار
سرشو به چپ و راست تکون داد
بهش نزدیک تر شدم مو دستشو محکم پشتش قفل کردم و لبلاسشو تو یه حرکت جردادم ک یهو درد خفیفیو بین پام حس
کردم دستام ول شد از این موقعیت استفاده کرد و به سمت در اتاق فرار کرد باتمام زورش زده بود اما برای من زورش اندازه یه بچه کوچولو هم نمیشد
از قصد گذاشتم فرار کنه اینجوری تنبیهش سخت تر میشه
با این کاراش قبر خودشو کنده بود ولی واسه من که بد نشد یه بهونه دستم داد واسه تنبیه سنگین تر پاشدم و با قدم های اروم سمت در
رفتم یهو راه رفته رو برگشت و کلیدارو ک پشت در بود برداشت و به سمت اتاق قرمز دوید
پوزخندم پر رنگ تر شد و با قیافه عصبی ک بخاطر نافرمانیش بود از اتاق بیرون رفتم تقلا میکرد در اتاقو باز کنه ک به ظاهر از دستم فرار کنه نمیدونست با پای خودش داره به قفسش میره
تلاشی برای گرفتنش نکردم
بد نبود با محیط اتاقی ک قراره روزا و شبای درد ناکیو اونجا بگذرونه اشنا شه
چند قدمی بهش نزدیک شدم که با دیدن من روح از تنش جدا شد و درست وقتی که انتظارشو نداشت
اخرین کلید درو باز کرد رفت تو و درو از پشت قفل کرد به سمت اتاقم رفتم و دوربینای
اتاقو چک کردم بعد چند دیقه گریه پاشد که اتاقو ببینه لرزش تنش حتی از اینجل هم معلوم بود از دیدن این صحنه غرق لذت شدم
داشت به قفسه وسایل نگا میکرد که با دیدن دم و گوشای فانتزی چشاش برق زد گوشو رو سرش گذاشت و دمو تو دستش برداشت نگاهش کرد بعد چند لحظه سرشو به چپ و راست تکون داد و
گوش و دمو سر جاش گذاشت
با دیدن بیبی نافرمان هورمونیم غرق لذت شدم
انگاری خوشش اومده بود و داشت خودشو کنترل میکرد
چرا با این پسر اینهمه با ملایمت رفتارمیکنم !
رفتارم برا خودمم عجیب بود دوباره برگشت سر جای قبلیش نشست
زیادی بهش وقت داده بودم پاشدم و به سمت اتاق بازی حرکت کردم و کلید یدک اتاقو از کشوی پاتختی برداشتم

درو که باز کردم جسم کوچیکی مانع داخل شدنم شد
درو هل دادم و رفتم تو ک دیدم پشت در خوابش برده پوزخندی زدم و فشار نسبتا ارومی با پام به عضوش وارد کردم که با شوک چشاشو باز کرد با دیدن من تو اتاق چشای تیله ایش لرزید
خواست دوباره در بره ک گفتم
ـ تا همین الان زیادی خودتو تو درد سر انداختی چیه نکنه تنبیه بیشتری میخوای
تهته پته سعی داشت کاراشو توجیح کنه -من...مم..منم..یخو...استم ...ای..ن کا..روو..اانج..امم ...بدممم
حرفش با سیلی محکمی که به یه طرف صورتش زدم قطع شد و صورتش باشدت به طرفی برگشت و
دستشو زود روی جای سیلی گذاشت و بی صدا گریه کرد
-مگه من اجازه دادو دستتو رو صورتت بزاریییی؟؟؟ برشدار زوددد
توجهی نکرد و تو همون حالت موند
علت لجبازیشو واقعا درک نمیکردم یعنی هنوزم نتونسته بود موقعیتو درک کنه
منم ک بدم نمیومد دروغ چرا از برده ی لجباز بیشتر خوشم میاد میتونم خودم ادبش کنم
نگاش کردم سعی داشت خودشو قوی نشون بده در حالی ک داشت از ترس میلرزید ، میتونستم حتی از اینجا هم صدای ضربان قلبشو حس کنم
ـ للط..فا..ببزا..ار...مممن.نن...بر.ممم.م.
پوزخندی زدم
ـ کجا میخوای بری کوچولو امروز اینو بهت میفهمونم جات تنها کنار منه تنها کاری که میتونی بکنی اینه که از ترس خودم به خودم پناه بیاری
ـ تو...وو یه رو..انیی..ای..ی
ـ هه زبون در اوردی بچه خوب بلدم کوتاهش کنم
جونگکوک:
با اینکه از ترس داشتم سکته میکردم بازم دست از لجبازی بر نمیداشتم
اخه یکی نیس بگه وقتی مثل سگ ازش میترسی چرا کرم میریزی
ولی من دیگه هیچی برای از دست دادن ندارم هرچه باداباد فوقش اخرش مرگه دیگه
حسابی عصبیش کرده بودم انگاری دود داشت از کله ش بلند میشد
باموهام کشون کشون به سمت میله های وسط اتاق کشیدم
تقلایی کردم و دستشو چنگ زدم ولی انگاری که براش حکم نوازشو داشته باشه اهمیت نداد کف سرم می‌سوخت
پاهامو بار کرد و به دو طرف میله بست و دستام هم همینطور
ـ لیاقت مهربونیو نداری باهرزه هایی مثل تو باید جوری که لایقشونه رفتار کرد (بیچاره بچم 🥺😔)
ـــــــــــــــ
اینم از این پارت
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ووت و کامنت یادتون نره 🥲

 my lovely masterWhere stories live. Discover now