part6⛓️

206 13 4
                                    

داشتم به اون سمت می‌رفتم که صدایی مانع شد
-تو باید جونگکوک باشی درسته ؟
سری تکون دادم ک گفت
- جیمین گفته عمارتو بهت نشون بدم دنبالم بیا
بدون هیچ حرفی دنبالش رفتم انگاری تو این عمارت به جز همون پسر همه خشک و جدی بودن نمیشد با هیچ کدومشون حتی یه کلمه هم حرف زد
وقتی از پله‌ها پایین رفتم 
از بزرگیش ماتم برد اینجا اندازه قصر بود بسیار باشکوه و زیبا
خدمتکارای زیادی هر کدوم مشغول یه کار بودن
همون پسر عمارتو نشونم داد
تقریبا همه جارو دیده بودم غیر از چند تا اتاق که عجیب ترینشون همون اتاق با در قرمز بود نمیدونم چرا یه حس عجیبی نسبت بهش داشتم !
خواستم به سمت حیات برم که اونجا رم نگاه کنم اما همون خدمتکاران مانعم شد و گفت فعلاً حق ندارم پامو از عمارت بیرون بزارم حتی حیاتش
خورده بود تو ذوقم سعی کردم خودمو بیخیال نشون بدم اما مگه می‌تونستم ! فضول تر از این حرفا بودم
با لحن اروم و سری پایین افتاده لب زدم
ـ او.م خب.بب ببخشید همه جارو دیدم غیر از حیات که گفتین نمیشه برم بیرون ، ولی اون اتاقا چی ،چی توشو نه که نمیشه ببینم ؟!
پسر چشماشو تو حدقه چرخوند و گفت
ـ زیادی فضولی مواظب باش کار دستت نده این اخلاقت
راجب اون دوتا اتاق یکیش اتاق کار آقاست که درش قفله و کلیدشو نداریم اونیکیم اتاقشونع که دوست ندارن کسی بدون اجازه بره اونجا ، اونیکیم ک راجب اون کنجکاو نباشی بهتره چون
حرفاش با صدا زدنای یکی از خدمه که از همون اول صب با نفرت نگام میکرد قطع شد ، رفت و منی ک حالا حتی کنجکاویمم تحریک شده بود و تنها گذاشت
صدایی تو مغزم می‌گفت آخه به تو چه ؟؟؟
خب که چی آخه چشم غزه ای به فکرای تو مغزم  رفتم و به سمت بالا حرکت کردم اینجا بیشتر موقع ها ساکت بود و مثل پایین شلوغ نبود ولی بازم رفت و آمد داشت بیخیال به اتاقی که از اول تو این خونه اونجا میمونم رفتم
رو تخت دراز کشیدم
چندین ساعت گذشته بود و دیگه تقریباً ساعت ۹ شب بود خبری از هیچکس نبود به من گفته بود که برای اینکه بتونم از اینجا برم باید از صاحب این عمارت اجازه بگیرم ک از صبح هر چقدر منتظرش بودم نیومد من که نمی‌تونستم تا ابد اینجا بمونم قطعاً اونم اینو نمی‌خواست پس برای هرچه زودتر از اینجا می‌رفتم تا فکری به حال خودم کنم شاید یه کاری پیدا کنم
صدای حرف زدن‌های خدمتکارا بالا می‌رسید ولی طی یه لحظه همه ساکت شدن
تعجب کردم نکنه اتفاقی افتاده باشه چی شده یعنی بیرون اتاق رفتم و خواستم که از پله‌ها برم پایین ولی با دیدن راهروی خلوت فکری به سرم زد می‌خواستم بدونم پشت اون در قرمز چیه ، چه وقتی بهتر از الان که هیچکس نیست
آروم و قدم‌های شمرده شمرده به سمت اتاق حرکت کردم اما لحظه آخر وقتی می‌خواستم دستمو به سمت دستگیرش دراز کنم
دستی به شدت منو عقب کشید

تهیونگ :
این روزا تو شرکت سرم خیلی شلوغ بود هیچ کاری درست پیش نمی‌رفت احساس می‌کردم تو شرکت یه جاسوس دارم که همه چیزو به دشمنام اطلاع میده
اعصابم خیلی تخمی بود و اصلاً تحمل خودمم نداشتم
با سرعت بالایی به سمت خونه حرکت کردم وقتی رسیدم و در عمارتتو باز کردم همه خدمتکارا که صداشون بالا رفته بود ساکت شدن بی‌توجه بهشون به سمت طبقه بالا حرکت کردم
پامو که به آخرین پله گذاشتم صدایی توجهمو جلب کرد سرمو برگردوندم و با دقت نگاه کردم این همون پسره نبود؟!
داشت به سمت اتاق بازی می‌رفت
از دیدین این صحنه لبخند شیطانی روی لبام شکل گرفت اون عالی بود همه چی تموم قطعا روزی به اتاق بازی میبردمش ولی الان زود بود حداقل نه تا قبل بستن قرار داد
دستشو به سمت در دراز کرد تا درو باز کنه که به شدت عقب کشیدمش و افتاد تو بغلم،
سرشو برگردون و  با چشای درشتش بهم نگاه کرد ثانیه‌ای نگذشت که چشاش رنگ ترس و اضطراب گرفت
با تته پته گفت
-ب..بخشید..من.. من واقعاً..نمی‌خواستم..
با لحن ترسناکی لب زدم
ـ بالاخره تو خونه من فضولی کردی و من هیچ کاریو بی جواب نمی‌زارم  می‌خواستی ببینی پشت اون در چیه
پوزخند ی گوشه لبم جای گرفت
ـ عجله نکن به وقتش میفهمی
بدنش از استرس بین دستام لرزید و بغض کرد
اون لحظه تنها حسی که داشتم حس قشنگی بود که از دیدن چشای ترسون و بغضش گرفتم.
به سمت اتاق کارم هدایتش کردم توی دلم گفتم کلی باهات کار دارم لیتل بوی
بعد باز کردن در اتاق اشاره زدم بره تو وارد اتاق شد
بهش گفتم روی مبل‌های تو اتاقم بشینه و خودم پشت میزم نشستم.
قرارداد رو از کیفم درآوردم و به سمتش گرفتم
دستوری گفتم .
ـ بگیر بخونش
با دستایی که از استرس می‌لرزید قرارداد و گرفت ، شروع به خوندن کرد خیلی زود اشکاش رو صورتش جاری شد ،
قراردادی که داشت می‌خوند قراردادی بود که با پدرش نوشته بودم  بعد اینکه صبح جلو در عمارت پیداش کرده بودمو دیدمش حسم بهم میگفت این همونیه که میخوام
با اون جثه ریزش ،چشای مظلوم، لبای قلوه ای ،پوست سفید و موهای سیاه لختش حس میکردم میتونه همون سابی باشه ک دلم میخواد
به دلیل ناشناخته‌ای نمی‌خواستم  بره ولی اگه وقتی چشاشو باز می‌کرد می‌خواست بره چه جوری جلوشو می‌گرفتم با زور  ، زندانیش میکردم ؟! اگه لازم بود اونم انجام میدادم ولی  این راه بهتری بود ، نمی‌خواستم ازم متنفر باشه
واسه همین فکری به سرم زد راجع بهش تحقیق کردم فهمیدم که فقط یه پدر داره که اونم قمارباز و معتاده پس شاید یه جورایی می‌تونستم اونو از پدرش بخرم و وقتی با پدرش حرف زدم با مبلغی که پیشنهاد دادم هوش از سرش پرید و قراردادو امضا کرد به قیمت ۳۰۰ ملیون پسرشو به من فروخت
و الان اون پسر کوچولو مال من بود
با لحنی که باعث یخ بستن بدنش بود لب زدم
ـ همونطور که خودت خوندی تو قرارداد تو رو به من فروخته و تو برده‌ ی من به حساب میای و من بیخودی این همه پول باهات خرج نکردم
دو حالت داره یا همین الان اون پولو جور می‌کنی و میدی تا آزادت کنم یا باید این یکی قراردادو امضا کنی
با ترس و گریه گفت ولی من که این همه پول ندارم
- خوب پس من که دو تا انتخاب دادم حالا که پول نداری پس راهی جز امضا کردن قرارداد نمی‌مونه
با ترس لب زد
-چه جور قرار دادی؟

کاغذ هارو رو میز گذاشتم و درحال بیرون رفتن از اتاق لب زدم
ـ خودت میفهمی با دقت همه سوالا رو بخون و به همش جواب بده و آخر  سر امضا کن بهت وقت میدم با دقت جواب بده که اینا وضعیت زندگی تو مشخص می‌کنه
بدون اینکه منتظر باشم حرفی بزنه از اتاق بیرون رفتم
پوزخندی زدم راهی جز تسلیم شدن نداشت
به سمت اتاقم رفتم لپ‌تاپمو برداشتم و مشغول چک کردن دوربین‌های اتاقش شدم
با دیدن حموم رفتن و بدن لختش
کلی فانتزی های شیرین به فکرم اومد
یعنی چی می‌شد ترکیب بدن بلوریش با رنگ قرمز
قطعاً زیباترین اثر هنری که تا حالا به وجود اومده می‌بود
جونگکوک :
با هر جمله‌ای که می‌خوندم بیشتر شوکه می‌شدم و رنگم بیشتر می‌پرید
یعنی واقعا باید اینطوری زندگی می‌کردم
اینطور که فهمیدم این یه قرارداد بی دی اسمه
درباره ش شنیده بودم ولی فکر می‌کردم فقط تو فیلما و رمان‌ها هست
اشکام رو صورتم چکید میترسیدم خیلی زیاد از اینکه قراره چه بلایی سرم بیاره حالا فهمیدم اون اتاق برای چی بود تو فیلما دیده بودم پس اون حس بد بخاطر این بود
با هر خط که میخوندم ترسم بیشتر میشد
(بخش مربوط به قوانین)👇🏻

کاغذ هارو رو میز گذاشتم و درحال بیرون رفتن از اتاق لب زدم ـ خودت میفهمی با دقت همه سوالا رو بخون و به همش جواب بده و آخر  سر امضا کن بهت وقت میدم با دقت جواب بده که اینا وضعیت زندگی تو مشخص می‌کنه بدون اینکه منتظر باشم حرفی بزنه از اتاق بیرون رفتم...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

صفحه بعدم راجب تنبیه ها
یخ ـ پلاگ ـ دیلدو ـ تحقیر ـ گیره
درتی پلی ـ گگ ـ سوزن
شمع ـ بانداژ ـ شلاق ـ تیغ ...
و کلمه امن بود
نمی‌خواستم امضا کنم دروغ چرا خیلی میترسیدم
ولی مگه چاره ای هم داشتم مجبور بودم
همینجور که داشتم با خودم کلنجار میرفتم درباز شد و
با پوزخند همیشگیش وارد اتاق شد و لحظه ای بعد صداشو درست پشت سرم شنیدم
ـ خوندی؟
با صدای ضعیفی لب زدم
ـ اره
با لحنی ترسناک زمزمه کرد اره نه این بار و می‌بخشم اما سری بعد تنبیه میشی  دوباره تکرار کن
ـ بله
-داد زدم بله چییی؟؟ کامل بگو جمله تو
ـ بله ارباب
ـ پس اگه خوندی چرا هنوز امضا نشده ؟؟؟
با مظلوم ترین حالت ممکن لب زد
- می..تر..رس.م
با لحن ارومی که از خودم سراغ نداشتم گفتم
ـ باید به من اعتماد داشته باشی خب ؟ راه دیگه ای داری؟
با گریه لب زد نه
-خب پس زود باش
با دستایی لرزون امضا زد که برگه رو از دستش گرفتم و
گفتم
ـ از این به بعد من اربابتم هرچی گفتم میگی چشم هر کاری گفتم میگی چشم بدون اجازه من کاریم نمیکنی
حالا بیاپایین زانو بزن

سلاممم بچه ها 🙂
امیدوارم خوشتون اومده باشه
ممنون که تا اینجا خوندین
خوشحال میشم همایت کنید 🥺🥲

 my lovely masterWhere stories live. Discover now